اما امروز و در عصر شبکههای اجتماعی، دریافتهایم که دستدادنها و لبخندهایی که زیر نورافکنها ثبت میشوند به تنهایی نشانه حسن نیّت نیستند، بلکه گاهی به نمادهای پیچیدهای از یک «پوچی جدید» تبدل شدهاند. جایی که فاصله میان گفتار اخلاقی و کنش سیاسی آنقدر عریان است که نادیده گرفتن آن ممکن نیست.
در سالهای اخیر، سیاست بینالملل بیش از هر زمان دیگری به صحنهای از تضادهای آشکار و پنهان بدل شده است؛ صحنهای که در آن آرمانها و منافع، اخلاق و قدرت، همزمان و البته نه همیشه همسو حرکت میکنند. چنین چشمانداز پرتناقضی بیش از هر چیز در تصاویر رسمی رهبران جهان خود را نشان میدهد، تصاویری که تنها ثبت یک رویداد تشریفاتی نیستند، بلکه همچون آینهای شکافهای عمیق نظم جهانی را بازتاب میدهند.
در همین چهارچوب باید به تصویر استقبال گرم دونالد ترامپ و ملانیا از محمد بنسلمان در کاخ سفید نگاه کرد. صحنهای پر زرقوبرق، با لبخندهای صمیمانه و گامهای حسابشده، بازتکرار همان نمایش آشنایی است که بارها دیدهایم. قرار است همه چیز شبیه یک مراسم دیپلماتیک عادی باشد، اما پشت همین نورهایی که دوربینها با ولع ثبتشان میکنند، تصویر دیگری دوباره جان میگیرد: جمال قاشقچی و جنایتی که هیچ نورافکنی نمیتواند آن را محو کند. تناقض دردناک همینجا است، همان کسانی که با خونسردی و در تاریکی تصمیم میگیرند جان بگیرند، زیر نور دوربینها خونگرم و صمیمی ظاهر میشوند.
این تناقض محدود به همین صحنه نیست. دیدار اخیر ترامپ با احمد الشرع در کاخ سفید (کسی که زمانی در زندانهای آمریکا زندانی بود و به عنوان یک شبه نظامی خطرناک شناخته میشد) این پرسشها را بیامانتر میکند، چگونه ممکن است فردی که روزی «تهدید» معرفی میشد، امروز توسط همان دستی که تحریم میکند، با احترام پذیرفته شود؟ این چرخشهای ناگهانی نوعی سُرخوردگی فکری و احساسی شبیه لیز خوردن از روی حقیقت ایجاد میکند.
اما امروز و در عصر شبکههای اجتماعی، دریافتهایم که دستدادنها و لبخندهایی که زیر نورافکنها ثبت میشوند به تنهایی نشانه حسن نیّت نیستند، بلکه گاهی به نمادهای پیچیدهای از یک «پوچی جدید» تبدل شدهاند. جایی که فاصله میان گفتار اخلاقی و کنش سیاسی آنقدر عریان است که نادیده گرفتن آن ممکن نیست.
اگر تصویر دیدار ترامپ و بنسلمان را در چهارچوبی گستردهتر ببینیم، به صحنهای آشنا در سیاست جهان اول تبدیل میشود، صحنهای که تنها به واشنگتن محدود نیست و در لندن، پاریس، برلین و دیگر پایتختهای جهان نیز سالها است تکرار میشود. هنگامی که رهبران کشورهای مدعی دموکراسی با حاکمان اقتدارگرا وارد معامله میشوند، این فقط یک لحظه آمریکایی نیست، بازتاب همان تنش قدیمی میان آرمانهای جهان آزاد و واقعیتهای سخت ژئوپلیتیک است.
به عنوان مثال، در بریتانیا، دولتهایی که خود را میراثدار آزادیهای مدنی و سنت پارلمانی میدانند، بارها میزبان رهبرانی بودهاند که کمترین شباهتی به معیارهای دموکراتیک ندارند، اما منافع اطلاعاتی و قراردادهای چند میلیارد پوندی صنایع دفاعی، لبخندها را اجتنابناپذیر میکند. در فرانسه، با اینکه نهادهای جمهوری بر پایه آزادی، برابری و کرامت انسانی بنا شدهاند، فروش جنگافزار به کشورهای بحرانزده خاورمیانه همچنان با این جمله توجیه میشود: «اگر ما نفروشیم، دیگری میفروشد».
چیزی که این نمونههای پراکنده را به یک الگوی مشترک تبدیل میکند، همان شکاف دیرینه میان گفتار و کردار در نظم جهان امروز است. اگرچه این شکاف پدیده تازهای نیست، اما در «عصر دوربینهای همیشه روشن» وضوحی بیرحمانه پیدا کرده است. رسانههای اجتماعی هر حرکت نمادین را به لحظهای جهانی تبدیل میکنند و تضاد میان ارزشهای ادعا شده و واقعیت رفتارها را از حاشیه اسناد رسمی به مرکز افکار عمومی میکشانند. قدرتهای جهانی، که زمانی میتوانستند پشت درهای بسته مصالحه کنند، اکنون در اتاقی شیشهای ایستادهاند، اتاقی که در آن نور تند رسانهای، توجیهات سنتی را ناکافی و درون صحنه را تهیتر از همیشه نمایان میسازد.
در چنین فضایی ذهن بیننده به آینهای تبدیل میشود که میکوشد تصاویر ناسازگار (از یک سو شعار آزادی و دموکراسی، و از سوی دیگر جنگ، فروش سلاح و ائتلافهای مبهم) را کنار هم تحمل کند. اما حاصل آن نه یک قضاوت روشن، بلکه احساسی از پوچی است، گویی واژه «اخلاق» در این سطح تنها زینتبخش محافل و سخنرانیها است. در این میان، اما چیزی که بیش از خود این صحنهها آزار میدهد، چالشی است که در ذهن شکل میگیرد. لحظهای که نمیدانی آیا باید تلویزیون را خاموش کنی یا ذهنت را روشنتر نگه داری؟
تماشاگر بودن در این جهان، کاری ساده نیست، چشمانت میبینند اما معنای رویدادها از میان انگشتانت میلغزد و ناگهان با این پرسش تنها میمانی: آیا من بیش از حد حساس شدهام، یا حقیقتاً اخلاق ارزانترین سکه در بازار قدرت است؟ و خستگی درست از همین جا آغاز میشود: از فاصله میان تصویر و حقیقت! از اینکه هر لبخند باید دوباره واکاوی شود، هر دستدادن زیر ذرهبین برود، و هر «نمایش» چیزی شبیه اعتماد یا امید را در درون ما ببلعد! با این حال، شاید همین لرزش نگاه، تنها بخش واقعی ماجرا باشد.
اگر هنوز میپرسیم «چرا؟»، یعنی نمایش کاملاً موفق نشده است. یعنی هنوز چیزی در ما زنده است که نمیپذیرد اخلاق تنها ابزار تزئینی قدرت باشد. اینجا است که باید بیشتر اندیشید. اگر اصول اخلاقی بارها زیر فشار ضرورتهای امنیتی و اقتصادی قربانی میشوند، معنای تعهد به آنها چیست؟ دیدن فروپاشی شعارهای دیرینهای مثل عشق، انساندوستی، صلح، حقوق بشر و محیط زیست تلخ است، اما چندان هم غیرمنتظره نیست. سیاست بینالملل برخلاف شعارهایش همچنان بر دو محور قدیمی قدرت و منفعت میگردد. دولتها وقتی پای نفت، اسلحه یا نفوذ ژئوپلیتیک در میان باشد، شبیه بازیگران یک سریال طولانی رفتار میکنند، نقش عوض میکنند اما فیلمنامه همان کهنالگوی همیشه حاضر است که این بار با کاربست جدید شکل گرفتهاند.
با اینحال نباید سادهاندیشانه تصور کرد که این اتاق شیشهای پایانی برتناقض نظم جهانی است، بلکه آنچه رخ میدهد تنها لرزشی در آرامش ظاهری آن است، لرزشی که آن را شکنندهتر از همیشه میکند. پیشرفتهای واقعی(چه در علم، چه در حقوق بشر و چه در آگاهی اجتماعی) محصول تلاش مردم، روزنامهنگاران، پژوهشگران و حتی همان شبکههای اجتماعی پرصدایند. شاید تنها کار صادقانه همین باشد: این نمایشها را همانطور که هستند، بیفریب و بیتوجیه، ببینیم زیرا نورِ کافی روی همه چیز، حتی روی نقابها هم، سایه میاندازد. بنابراین، راه پیش روی پافشاری بر نقد، شفافیت و پرسشگری است. در دورانی که قدرت میکوشد خود را پشت نمایشهای پر زرقوبرق پنهان کند، این کنشگری آگاهانه از سوی شهروندان، روزنامهنگاران و اندیشمندان است که میتواند جهان را از لغزیدن در ورطه پوچی بازدارد و برای بازسازی امید، مجالی تازه فراهم کند.
............................................................
* عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها