ممدانی، جوان اوگاندایی هندیتبار، مسلمان، اولین مسلمانی شد که سمت شهردار نیویورک را بر عهده گرفت، و اولین آمریکایی با اصالت جنوب آسیا و اوگاندا، جوانترین شهردار در تاریخ مدرن شهر، دومین سوسیال دموکرات پس از دیوید دینکینز و هفتمین شهردار مهاجر از زمان آغاز انتخاب شهرداران با رأی مردمی در سال ۱۸۳۴.
به گزارش جماران به نقل از الجزیره، در فوریه 2025، یک نظرسنجی از دانشگاه ایمرسون نشان داد که زهران ممدانی تنها 1 درصد از قصد رای را دارد. نام او برای بیشتر ساکنان نیویورک ناآشنا بود، چهره اش در رسانه های سنتی غایب بود و شانس او در مسابقه ای که مملو از نام های درخشان بود، ناچیز به نظر می رسید.
اما ممدانی در نبرد خود برای پیروزی در سمت شهردار نیویورک، به روشهای سنتی که سیاستمداران آمریکایی دههها به آن عادت کرده بودند، تکیه نکرد. در حالی که رقبایش به ایراد سخنرانی های خود به زبان انگلیسی بسنده می کردند، این جوان آمریکایی اوگاندایی با اصالت هندی و مسلمان، پل های زبانی را به قلب شهر مهاجرانی که به عنوان متنوع ترین شهر جهان توصیف می شود، بنا کرد.
کمپین ممدانی علاوه بر انگلیسی از 6 زبان عربی، بنگالی، هندی، اوگاندایی، اسپانیایی و اردو استفاده کرد و به یک سخنرانی سیاسی تبدیل شد که در شهری که مهاجران بیش از یک سوم ساکنان آن را تشکیل می دهند، در مأموریت خود موفق بود.
ممدانی یک میلیون و 16 هزار و 968 رای (50.4 درصد از کل) به دست آورد و بر اندرو کومو، فرماندار سابق ایالت نیویورک، که بیش از 40 میلیون دلار از سوی اهداکنندگان بزرگ و شرکت های بزرگ حمایت می شد، غلبه کرد. کمپین ممدانی، که به کمتر از نیمی از این مبلغ که از اهداکنندگان کوچک جمع آوری شده بود، متکی بود، سلاح واقعی اش برنامه ای نزدیک به گروه های جمعیتی نیویورک بود که توانایی صحبت مستقیم با قلب مردم به زبان مادری خود را داشت.
پس چگونه این جهش چشمگیر رخ داد؟ پاسخ در تبلیغات تلویزیونی گران قیمت یا پوسترهای بزرگ در میدان تایمز نهفته نیست، بلکه در فیلم های کوتاه ای است که در رسانه های اجتماعی پخش شدند، که در آن یک جوان 34 ساله به زبان هایی صحبت می کند که شهر عادت به شنیدن آنها در سخنرانی های سیاسی خود نداشت.
مخلوطی از فرهنگ ها شبیه نیویورک
در یکی از ویدیوهایی که میلیون ها بازدید داشت، ممدانی سیستم رای گیری ترجیحی را با استفاده از مثال ظرف «میشتی» که یک شیرینی ماست بنگالی معروف است، توضیح می دهد. و در یک کلیپ دیگر، او به زبان اردو درباره «تورم قیمت مواد غذایی حلال» صحبت می کند و مثال می زند «یک بشقاب مرغ روی برنج که 5 دلار فروخته می شد، امروز به 10 دلار رسیده است.»
و در یک کلیپ دیگر، او به زبان اسپانیایی با یک خانواده لاتین در واشنگتن هایتس درباره بحران مسکن گفتگو می کند، و در کلیپی نیز با «شهانا هانیف»، اولین زن مسلمان بنگالی که به عضویت شورای شهر انتخاب شد، به زبان بنگالی گفتگو می کند.
این کلیپ ها ترجمه یک پیام نبودند، بلکه هر ویدیو به گونه ای طراحی شده بود که نشانه های فرهنگی خاص جامعه خود را داشته باشد: اشاره به فیلم های بالیوود با جوامع هندی، اصطلاحات دینی اسلامی با جوامع عربی و پاکستانی، و صحبت در مورد وضعیت کارگران تحویل با مهاجران لاتین. جوانا اینسکو، روزنامه نگار مقیم نیویورک، در مقاله خود به زبان انگلیسی می گوید، ممدانی می فهمید که نیویورک یک شهر نیست، بلکه ده ها شهر موازی است که هر کدام زبان، دغدغه ها و روش خود را برای درک جهان دارند.
برآوردهای دولت ایالت نیویورک نشان می دهد که بیش از 800 زبان در این شهر صحبت می شود و حدود 2.5 میلیون نفر (نزدیک به یک سوم جمعیت) در برقراری ارتباط روان به زبان انگلیسی با مشکل مواجه هستند. برای دهه ها، این میلیون ها نفر در حاشیه روند سیاسی باقی ماندند، نه به این دلیل که اهمیت نمی دادند، بلکه به این دلیل که هیچ کس با آنها به گونه ای صحبت نمی کرد که واقعاً آن را درک کنند.
ممدانی این معادله را زود فهمید. او در یکی از اظهاراتش میگوید: «اکثر کمپینها روی «رأیدهندگان دائمی» متمرکز هستند، کسانی که در سه انتخابات مقدماتی اخیر شرکت کردهاند. اما این رویکرد بخش بزرگی از شهر ما را نادیده میگیرد. ما فهمیدیم که اگر با سیاستهای ما همسو شوند، میتوانیم به آنها دسترسی پیدا کنیم.» اما این همسویی نه از طریق ترجمه ماشینی یا مترجمان شفاهی، بلکه از طریق ارتباط مستقیم با طعم فرهنگ و زبان اصلی اتفاق میافتد.
آمریکا همواره خود را با افسانه «دیگ ذوب» شکل داده است، آن ایده رمانتیکی که میگوید مهاجران از همه فرهنگها در یک هویت آمریکایی ذوب میشوند و زبانها و سنتهای خود را به خاطر ادغام رها میکنند، اما کمپین ممدانی اعلامیه صریحی بود مبنی بر اینکه این افسانه دیگر معتبر نیست، حتی اگر روزی اینطور بوده باشد.
ممدانی در یکی از مصاحبههای رسانهای خود به وضوح گفت: «ما کمپینی را اجرا کردیم که هدفش دسترسی به همه ساکنان نیویورک بود، چه من زبانشان را بلد باشم و چه تلاشی برای برقراری ارتباط با آنها بکنم. ائتلافی که ظهور کرد، منعکسکننده تنوع این پنج محله است.» او از مردم نخواست که زبانهای خود را رها کنند، بلکه به آنها تأکید کرد که زبانهایشان بخش اساسی از هویت آمریکایی آنهاست و دموکراسی زمانی عمیقتر میشود که با همه این زبانها صحبت کند.
اما به گفته مونشی، زبان تنها دلیل موفقیت نبود: «محتوا در رسانههای اجتماعی سرگرمکننده، خوب تولید شده و جذاب بود، اما مهمتر از همه مضمون آن بود. این به ما موضوعی برای بحث داد که از ممدانی به عنوان یک شخص یا کمپین او به عنوان یک رویداد فراتر رفت و آگاهی جمعی را بیدار کرد.»
ممدانی، جوان اوگاندایی هندیتبار، مسلمان، اولین مسلمانی شد که سمت شهردار نیویورک را بر عهده گرفت، و اولین آمریکایی با اصالت جنوب آسیا و اوگاندا، جوانترین شهردار در تاریخ مدرن شهر، دومین سوسیال دموکرات پس از دیوید دینکینز و هفتمین شهردار مهاجر از زمان آغاز انتخاب شهرداران با رأی مردمی در سال ۱۸۳۴.
اشتیاق ممدانی به زبانها
اما اشتیاق او به زبانها به دوره قبلی از زندگیاش بازمیگردد، در تابستان ۲۰۱۳، زهران ممدانی، جوان اوگاندایی هندی مقیم آمریکا به هدف یادگیری زبان عربی وارد قاهره شد، و از قضا سفر او با زبان با تحولات سیاسی سختی مرتبط شد، او ۱۱ روز قبل از آغاز اعتراضات مردمی برای برکناری رئیسجمهور فقید محمد مرسی وارد شد.
به گفته ممدانی، او در برنامه عربی در دانشگاه میدلبری تحصیل کرده است. یکی از دوستانش به او پیشنهاد داد که یادگیری زبان را در یک مؤسسه زبان در قاهره تکمیل کند، بنابراین به توصیه او عمل کرد و در یک دوره فشرده به مدت ۶ هفته ثبت نام کرد.
ممدانی در خاطرات منتشر شده خود با عنوان «ریشدار در قاهره» در روزنامه دانشگاه خود «بودوین اورینت» از تجربه خود در کشف چگونگی تعامل در قاهره میگوید. او مانند هر خارجی که میخواهد زبان عربی را یاد بگیرد، سعی کرد با مردم معاشرت کند و با آنچه آموخته بود با آنها صحبت کند، با اشتیاق در میان مردم راه میرفت و سعی میکرد گوشهای از صحبتهای یکی از آنها را بگیرد، اما به زودی متوجه شد که بیشتر شبیه به یک شخصیت شکسپیری است که در قرن بیست و یکم در لندن قدم میزند.
ممدانی فهمید که دو نوع زبان عربی وجود دارد، او میگوید: «در مصر، مانند هر کشور عربی دیگر، مردم به لهجه محلی عربی صحبت میکنند که به آن عامیانه میگویند. و اینها دو زبان هستند، اگرچه به وضوح به هم مرتبط هستند، اما تفاوت قابل توجهی با هم دارند.»
او به عنوان مردی سبزه رو، با موهای سیاه و نام مسلمان، در حالی که در خیابان راه میرفت، بدون تفاوت توسط مردم مورد استقبال قرار میگرفت، او از نظر شکل، ظاهر و لباس شبیه اکثریت مصریها بود.
این باعث شد که احساس کند به جامعه دیگری رسیده است که با امتیازات متمایز میشود، اما با رنگی متفاوت، ممدانی متوجه مفهوم «نفوذ اجتماعی» شد، اما رنگ آن تغییر کرده بود، یعنی دیگر آنطور که در غرب میدانست نبود، جایی که امتیاز برای «مرد سفیدپوست مسیحی» بود، بلکه به رنگ پوست و اسمی تبدیل شده بود که شبیه خودش بود.
او برای اولین بار احساس کرد که شبیه اکثریت است نه اقلیت، و از نظر بصری و فرهنگی متعلق به جامعه اطراف خود است، که این امر حرکت و کشف جامعه اطراف را بدون اینکه به عنوان یک غریبه یا خارجی به او نگاه کنند، برای او آسان کرد و به او اجازه داد تا تجربه جدیدی از تعلق و پذیرش را تجربه کند که در جامعه غربی که برای او تجربه به حاشیه رانده شدن یا غربت را تداعی میکرد، احساس نمیکرد.
ممدانی در مقالهاش با عنوان «نماد ریش» در جوامع، تأمل میکند و اینکه چگونه ریش همچنان حامل کلیشهها و قضاوتهای از پیش آماده در هر کجا که باشد. در ایالات متحده، ممکن است پس از حوادث 11 سپتامبر، اتهام ضمنی تروریسم را برانگیزد، به ویژه اگر با عناصر دیگری مانند «مسلمان، سبزه» همراه شود. اما در قاهره، معنای دیگری دارد و ریش به یک طبقهبندی سیاسی اشاره دارد. او میگوید که برخی افراد او را به دلیل ریشش، وابسته به گروه اخوان المسلمین میدانستند.
او از جهانی بودن پیشداوریها ابراز شگفتی میکند و میگوید در حالی که تلاش میکرد تصویر کلیشهای آمریکایی را به چالش بکشد، خود را در برابر تصاویر کلیشهای مختلف اما در جهان عرب یافت.
ممدانی تجربهاش در میدان التحریر را «دنیایی از وجد» و جذابیت تودهای توصیف میکند، آن وجدی که آزادی ناگهانی ایجاد میکند، هنگامی که افراد عادی پس از یک دوره به حاشیه رانده شدن، میتوانند صدای خود را به گوش دیگران برسانند و میگوید: «کسانی که نظر چندانی در جهتگیریهای جامعه نداشتند، بلافاصله فرصتی برای ابراز عقاید خود پیدا کردند».
او در مقالهاش از ریاکاری سیاسی آمریکا و غرب در بهار عربی انتقاد کرد. تجربه او در قاهره چندان طول نکشید، زیرا والدینش نگران او بودند و اصرار داشتند که به اوگاندا بازگردد. او رفت، اما سپس اصرار داشت که در فرصتی دیگر بازگردد، و شاید آن تجربه ناتمام یادگیری زبان عربی در قاهره، دلیلی بر لهجه عربی عامیانه او باشد که واژگان مصری و شامی را با هم درآمیخته است.