نشریه فارن پالیسی در دومین گزارش خود از مجموعه «عملیاتهای مخفی و مهم سیا»، روایت یکی از مأموران سابق این سازمان را منتشر کرده است؛ روایتی که پرده از تجربههای زنانه در دنیای مردانه اطلاعاتی برمیدارد: از افشای هویت در سال ۲۰۰۳ توسط مقامات کاخ سفید، تا مرور کتاب تازه لیزا ماندی (خواهرانگی: تاریخ پنهان زنان در سیا) که نقشها، رنجها و تبعیضهای ساختاری علیه زنان را بازگو میکند.
در سال ۲۰۰۳، مقامات ارشد کاخ سفید هویت مرا بهعنوان مأمور مخفی سیا افشا کردند؛ تنها به این دلیل که همسر وقت من، سفیر آمریکا جو ویلسون، در یادداشتی نوشت دولت جورج بوش درباره تهدید عراق پیش از حمله به این کشور دروغ گفته است. این افشاگری نهتنها به زندگی حرفهای من پایان داد، بلکه خانوادهام را متلاشی و منابع اطلاعاتیام را در معرض خطر قرار داد. سالها بعد نیز حوادثی دوباره زخمهای آن دوران را تازه کرد؛ از جمله عفو سال ۲۰۱۸ دونالد ترامپ برای اسکوتر لیبی، رئیس دفتر دیک چنی، که بهخاطر دروغگویی به افبیآی در همین پرونده محکوم شده بود. در آن سالها مرا «خائن»، «دروغگو» و به تعبیر یکی از نمایندگان جمهوریخواه، «منشی بزکشده» میخواندند.
با این حال، مطالعه کتاب تازه لیزا ماندی، خواهرانگی: تاریخ پنهان زنان در سیا، خاطرات فراموششدهای را زنده کرد. تازه دریافتم که چه بهای سنگینی خودم و همکاران زنم در سالها فعالیت در محیطی بهشدت مردانه پرداختهایم؛ بهایی که اغلب سعی کرده بودم آن را در ذهنم سرکوب کنم.
والری پلیم ویلسون، مأمور پیشین سیا، در ۱۶ مارس ۲۰۰۷ در واشنگتن، پیش از کمیته نظارت و اصلاحات دولتی مجلس نمایندگان آمریکا سوگند یاد میکند.
من در کودکی همزمان با تصویب «ماده نهم» بزرگ شدم؛ قانونی که تبعیض جنسیتی در مدارس تحت حمایت مالی دولت فدرال را ممنوع کرد. همین قانون باعث شد دبیرستانم در حومه فیلادلفیا برای دختران همانقدر تیم ورزشی داشته باشد که برای پسران. پدر و مادرم نیز هرگز محدودیتی بر اساس جنسیت برایم قائل نشدند. پدرم همواره میگفت: «اگر بخواهی، میتوانی هر کاری انجام دهی.» اما پیوستن به سیا در اوج جنگ سرد، واقعیتی متفاوت را به من نشان داد. سازمانی که هنوز بهتازگی زنان را در عملیاتهای اطلاعاتی پذیرفته بود، در عمل همچنان زیر سلطه شبکهای گسترده از مردان اداره میشد. در آموزشهای سختگیرانه، وقتی به زنان ارشدتر نگاه میکردم، میدیدم بیشترشان مجرد، بیفرزند و بهشدت سختگیر بودند؛ زنانی که فرصت امروز مرا با فداکاری خود ساخته بودند، هرچند هیچکدام هرگز به ردههای بالای قدرت نرسیدند.
زنان در سیا؛ از تبعیض پنهان تا تاریخ ناگفته
من هیچگاه نمیخواستم شبیه زنان پیش از خودم شوم؛ زنانی که برای موفقیت مجبور بودند از خانواده چشمپوشی کنند. آیا نمیشد هم افسر موفقی بود و هم خانواده داشت؟ آن زمان، واژههایی مانند «آزار جنسی»، «تبعیض جنسیتی»، «ریزتبعیض» یا «تعصب ناخودآگاه» هنوز جایی در فرهنگ ما نداشت. ما فقط یاد گرفته بودیم زنستیزی روزمرهای را که مردان مقتدر سازمان سیا بیپروا ابراز میکردند، تحمل کنیم. این تبعیض گاهی آشکار بود: یکی از دوستانم در نخستین مأموریت خود در آفریقا از زبان رئیس ایستگاه شنید که باید به خانه برگردد، ازدواج کند و بچهدار شود، و اصلاً چرا در عملیات حضور دارد. گاهی نیز پنهان بود: ترفیعها نصیب مردان جوان میشد، حتی اگر همکاران زن به همان اندازه در جذب و اداره جاسوسها موفق بودند.
پلیم در اوایل دوران کاری خود در مدیترانه
کتاب تازه لیزا ماندی، خواهرانگی: تاریخ پنهان زنان در سیا، دقیقاً به همین سهم و رنجها میپردازد. او روایت را از جنگ جهانی دوم آغاز میکند؛ زمانی که هزاران زن برای نخستینبار وارد «دفتر خدمات راهبردی» (OSS)، سلف سازمان سیا، شدند. ورود آنها نتیجه جذب گسترده مردان به ماشین جنگی بود. این زنان از نخستین نیروهایی بودند که در تاریخ آمریکا رسماً به کار اطلاعاتی گماشته شدند. ماندی مینویسد که زنان و مردان تازهجذبشده باید به ساختمانی ساده در محله فاگی باتم واشنگتن مراجعه میکردند. مردان را مجبور میکردند لباس نظامی بپوشند تا نشانههای طبقه اجتماعی یا رتبه نظامیشان حذف شود و مصاحبه عادلانهتر باشد. اما درباره زنان چنین ضرورتی دیده نمیشد؛ تنها از آنها خواسته میشد پالتو و کلاهشان را درآورند، چون بهزعم مسئولان «همین کافی بود و برابرسازی بیشتری لازم نبود.»
زنان در سیا؛ از فراموشی تا شکستن مرزها
در دهه ۱۹۴۰، بسیاری از زنانی که به «دفتر خدمات راهبردی» (OSS) ــ سلف سازمان سیا ــ پیوستند، تحصیلکرده، بافرهنگ و چندزبانه بودند. با این حال، آزمون استخدامی آنها تنها بر توانایی بایگانی و ثبت پروندهها متمرکز بود. اما پس از ورود به سازمان، برخی از این زنان توانستند وارد میدان عملیات اطلاعاتی شوند و در هر مأموریت شجاعت، ابتکار و هوش خود را به نمایش بگذارند؛ از راهاندازی شبکههای جاسوسی گرفته تا جذب منابع اطلاعاتی از مقامات نازی و ارسال اخبار حیاتی به واشنگتن.
با پایان جنگ جهانی دوم، جامعه آمریکا نقش حیاتی زنان را نادیده گرفت و دوباره آنها را به مشاغل پشتیبانی و دفتری محدود کرد. دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ فضایی شبیه سریال Mad Men داشت: منشیهایی با دستکش سفید و جورابشلواری که مطیع رؤسای مرد خود بودند. هرچند هری ترومن در سال ۱۹۴۷ سازمان سیا را بنیان گذاشت، اما این نهاد برای دو دهه بعد عمدتاً مردان سفیدپوست فارغالتحصیل دانشگاههای آیویلیگ را جذب میکرد. تنها از دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود که زنان با همان سطح هوش، جسارت و توانایی وارد عملیاتهای مخفیانه شدند. من خود یکی از محصولهای این تحول بودم؛ سیا را انتخاب کردم چون میخواستم به کشورم خدمت کنم، فرصت کار در خارج داشته باشم و کاری پرهیجانتر از همنسلانم انجام دهم.
کتاب خواهرانگی لیزا ماندی درست از همین نقطه اوج میگیرد؛ زمانی که زنان ــ هرچند با اکراه سازمان ــ به قلب مأموریتهای مخفی راه یافتند. او داستانهایی از زنان پیشگام روایت میکند:
• لیزا منفل، فارغالتحصیل ممتاز دانشگاه براون، در سال ۱۹۶۸ وارد برنامه آموزشی سیا شد، اما با حقوقی کمتر از مردان همردهاش. با وجود تلاش مدیران برای محدود کردن او به پشت میز، سرانجام به یکی از مأموران موفق عملیات مخفی تبدیل شد.
• الویز پیج، که کارش را بهعنوان منشی بنیانگذار OSS آغاز کرد و در سال ۱۹۷۸ به نخستین زن رئیس ایستگاه سیا بدل شد؛ شخصیتی افسانهای در تاریخ سازمان.
یک تکنسین در ۱ فوریه ۱۹۹۳ در داخل مقر سیا روی یک ضبط نوار کار میکند
زنان سیا؛ از تبعیض ساختاری تا نقشآفرینی در مبارزه با تروریسم
با وجود آنکه زنان تا دهه ۱۹۷۰ اجازه شرکت در دورههای کامل عملیاتی در مرکز آموزشی سیا در ویرجینیا («فارم») را نداشتند، بارها توانستند تواناییهای خود را نشان دهند؛ از مذاکره با تروریستهای هواپیماربای مالت گرفته تا مدیریت ظریف مأموریتهای «ورودی ناگهانی» ــ زمانی که یک عامل خارجی بدون هماهنگی به خانه افسر یا سفارت مراجعه میکند و پیشنهاد همکاری اطلاعاتی میدهد. اما آغاز موج تغییر به سال ۱۹۹۱ بازمیگردد؛ زمانی که در جلسات تأیید صلاحیت قاضی کلارنس توماس برای دیوان عالی، کمیتهای تماماً مرد و سفیدپوست، شهادت آرام و مستند آنیتا هیل درباره آزار جنسی را شنید. هرچند توماس تأیید شد و هیل با تهدید و فشارهای اجتماعی روبهرو گردید، این ماجرا نگاه تازهای به تبعیض جنسیتی در واشنگتن انداخت و مسیر انتخابات ۱۹۹۲ را تغییر داد؛ انتخاباتی که بعدها بهعنوان «سال زن» شناخته شد، زیرا تعداد بیسابقهای از زنان وارد سنا شدند. در همان سال، سیا گزارشی با عنوان «مطالعه سقف شیشهای» منتشر کرد. یافتهها تکاندهنده بود: زنان ۴۰ درصد مشاغل حرفهای را در اختیار داشتند اما تنها ۱۰ درصد از جایگاههای عالی مدیریتی به آنها تعلق داشت. برای زنان سیا این گزارش نشانه امید به تغییر بود، اما مردان بیشتر متحیر و بیتفاوت به نظر میرسیدند. اندکی بعد، ژانین بروکنر، افسر سیا، در سال ۱۹۹۴ از سازمان بهدلیل تبعیض جنسیتی شکایت کرد؛ پس از آنکه به دروغ به سوءرفتار متهم و با تهدید به تنزل رتبه و پیگرد کیفری مواجه شد. پرونده با دریافت غرامت و استعفای او بسته شد. بروکنر سپس وارد رشته حقوق شد و به وکیل پروندههای تبعیض فدرال بدل گردید. همزمان، گروهی از افسران زن نیز دادخواست جمعی علیه سیا ثبت کردند. در سال ۱۹۹۵، سازمان رسماً پذیرفت که «سالها بهطور سیستماتیک علیه مأموران زن تبعیض روا داشته است»؛ موضوعی که همان زمان لسآنجلس تایمز گزارش کرد.
ماندی در روایت خود بیشترین تمرکز را بر ایستگاه آلک دارد؛ واحدی که وظیفه رصد القاعده را برعهده داشت، در دورانی که کمتر کسی در واشنگتن این گروه را تهدیدی جدی میدانست. رهبر این تیم، تحلیلگر مایک شیوئر، بدون تردید زنان را به کار گرفت. او به ماندی گفت: زنان در جزئیات و کنار هم چیدن قطعات پراکنده اطلاعات توانمندترند؛ نکاتی که مردان معمولاً نادیده میگیرند. با شدت گرفتن جستوجوی اسامه بنلادن، زنان مسئول رصد او با دقت بالا اطلاعات جمعآوری میکردند؛ اما هشدارهایشان در دولت جورج بوش جدی گرفته نشد. در ۶ اوت ۲۰۰۱، تحلیلگر سیا باربارا سود گزارشی با عنوان «بنلادن مصمم به حمله در خاک آمریکا» نوشت. با این حال، کابینه بوش تنها در ۴ سپتامبر تشکیل جلسه داد و یک هفته بعد، حادثه ۱۱ سپتامبر رخ داد.
در کتاب ماندی، اندوه و عذاب وجدانی که سالها بر زنان هشداردهنده سنگینی کرده، آشکار است. یکی از افسران میدانی میگوید: «دو سال تلاش کردم کار درست را انجام دهم؛ اما مردم کشته شدند و احساس میکردی این تقصیر توست… این موضوع واقعاً بر ما تأثیر گذاشت.»
همین خشم و رنج بعدها به نیرویی برای تعقیب بیامان بنلادن بدل شد؛ تعقیبی که سرانجام به پایان کار او رسید.
مطالعه کتاب برای من هم الهامبخش و هم تلخ بود. بسیاری از زنانی که روایت شده، امروز بازنشسته یا درگذشتهاند؛ زنانی که با بهای سنگین شخصی زندگی خود را وقف کار اطلاعاتی کردند. تجربههای آنان، بارها خاطرات شخصی مرا نیز زنده کرد. به یاد دارم نخستین روز مأموریت خارجیام، وقتی نزد رئیس ایستگاه رفتم ــ افسر ارشد و محترم سیا ــ او در دفتر مجللش با سیگار برگ خاموشی در دهان و پاهای روی میز به من نگریست. هیچ نگفت، فقط با سیگار اشاره کرد تا یک دور بزنم. وقتی با تعجب چرخیدم، لبخند زد و گفت: «آها، بدک نیستی.» آن لحظه فهمیدم که او تنها ظاهر مرا ارزیابی کرده است؛ تجربهای عمیقاً تحقیرکننده.
خوشبختانه امروز، همانطور که ماندی نشان میدهد، شرایط تا حدی تغییر کرده است. افسران زن سیا جایگاه بهتری دارند، هرچند همچنان با تبعیضهای پنهان و سدهای نادیدنی مواجهاند؛ درست مانند بسیاری از زنان حرفهای در جهان. پیشرفتها امیدبخشاند، اما ماندی یادآوری میکند که بخشی از زنان درون سازمان نیز گاه خود از مسئولیت در برابر این تبعیضها شانه خالی کردهاند.
جینا هاسپل در ۹ مه ۲۰۱۸ در واشنگتن، در جریان جلسه تأیید صلاحیتش در برابر کمیته منتخب اطلاعاتی سنای آمریکا، به عنوان رئیس سیا سوگند یاد میکند
روی تاریک حضور زنان در سیا
ماندی در روایت خود، از برخی واقعیتهای تلخ بهسادگی عبور میکند. برای نمونه، به جلسه تأیید سال ۲۰۱۸ جینا هاسپل، نخستین رئیس زن سیا، تنها اشارهای گذرا دارد؛ زنی که خود اعتراف کرده بود نقشی محوری در یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ این سازمان داشته است: استفاده از «روشهای بازجویی پیشرفته» یا همان شکنجه پس از حوادث ۱۱ سپتامبر. همینطور درباره فردا بیکوفسکی، تحلیلگر پیشین سیا که به «ملکه شکنجه» مشهور شد و در عملیات دستگیری بنلادن نقش داشت، سکوت کرده است. در حالی که لازم بود ماندی نشان دهد افسران زن در جایگاه قدرت و تصمیمگیری، همانند مردان، گاه خطاهای سنگین مرتکب شدهاند، تصمیمات زیانبار گرفتهاند و حتی در حمایت از همجنسان خود کوتاهی کردهاند.
هرچند خواهرانگی کتابی خواندنی و جذاب است، اما شاید نام آن اندکی گمراهکننده باشد. درست است که زنان سیا در فضای مردسالارانه توانستهاند شبکههای حمایتی میان خود بسازند و در کنار یکدیگر برای برابری تلاش کنند، اما سالها رقابت برای به دست آوردن اندک فرصتها ــ نهفقط با مردان، بلکه گاه با یکدیگر ــ بهایی سنگین داشته است. این فضای بیاعتمادی و رقابت ناسالم همچنان باقی است و در نهایت، به تضعیف امنیت ملی ایالات متحده میانجامد