ماهها پس از آغاز جنگ غزه، جهان همچنان در شوک و انفعال نظارهگر یکی از بیرحمانهترین فجایع عصر حاضر است. درحالیکه میلیونها نفر در سراسر جهان با وحشت و درماندگی شاهد نابودی یک سرزمین و مردم آن بودند، قدرتهای غربی، که همواره از ارزشهای حقوق بشر و عدالت دم میزنند، یا به حمایت از جنایات اسرائیل پرداختند یا در سکوتی سنگین فرو رفتند. این جنگ نهتنها هزاران جان بیگناه را گرفت، بلکه توهم «انسانیت مشترک» و اخلاق جهانی را نیز به چالش کشید. آیا تاریخ، همانطور که در قیام گتو ورشو و جنگ ویتنام نشان داد، بار دیگر بیتفاوتی و همدستی جهان با جنایات سازمانیافته را ثبت خواهد کرد؟
در ۱۹ آوریل ۱۹۴۳، گروهی از جوانان یهودی در گتو ورشو، یکی از بزرگترین محلههای یهودینشین بود که در دوران اشغال لهستان توسط نازیها، بهعنوان بخشی از سیاستهای سرکوبگرانهی رژیم آلمان نازی ایجاد شد، با هر آنچه در اختیار داشتند، علیه نیروهای نازی قیام کردند. در حالی که بیشتر ساکنان این منطقه پیشتر به اردوگاههای مرگ فرستاده شده بودند، این مبارزان تصمیم گرفتند تا آخرین لحظه مقاومت کنند. «مارک ادلمن»، یکی از رهبران قیام، بعدها به یاد میآورد که آنان نه برای پیروزی، بلکه برای حفظ کرامت خود جنگیدند. او گفته بود: «در نهایت، مسئله این بود که نگذاریم هنگام فرارسیدن نوبتمان، ما را همچون قربانیان بیدفاع قتلعام کنند. تنها انتخاب ما، شیوهی مردنمان بود.»
پس از چند هفته مبارزهی ناامیدکننده، مقاومتکنندگان سرانجام شکست خوردند و بیشتر آنها کشته شدند. در آخرین روز قیام، نازیها با پمپاژ گاز سمی به سنگر فرماندهی—پناهگاه زیرزمینی رهبران قیام—آنها را خفه کردند و بسیاری از مبارزان، پیش از افتادن به دست دشمن، دست به خودکشی زدند. تنها عدهی کمی توانستند از طریق لولههای فاضلاب فرار کنند. پس از سرکوب قیام، سربازان آلمانی گتو را به آتش کشیدند، ساختمانها را یکی پس از دیگری سوزاندند و با شعلهافکن، افرادی را که هنوز در مخفیگاههایشان زنده مانده بودند، مجبور کردند از مخفیگاههایشان بیرون بیایند.
شبی از گتو ورشو؛ فریادهایی در میان سکوت
«چسواو میوش»، شاعر لهستانی، بعدها به یاد میآورد که چگونه در شبی آرام و زیبا، در حومهی ورشو، صدای جیغهایی از گتو به گوشش رسیده بود: «آن فریادها بدنهای ما را به لرزه میانداخت. صدای هزاران انسانی بود که قتلعام میشدند. صدای جیغها، در میان نور سرخ آتشها، از دل سکوت شب و خیابانهای خاموش شهر عبور میکرد و زیر ستارگانی بیتفاوت، به باغهایی میرسید که در آنها گیاهان به آرامی اکسیژن پس میدادند. هوا معطر بود، و آدمی احساس میکرد زنده بودن چقدر خوب است. اما در آن آرامش شب، چیزی بهخصوص بیرحمانه وجود داشت؛ زیبایی شب و وحشت جنایت همزمان قلب را میفشرد. ما از نگاه کردن به یکدیگر پرهیز میکردیم.»
بیتفاوتی در برابر رنج؛ از گتو ورشو تا جنگ ویتنام
«چسواو میوش» در یکی از شعرهایش تصویری تلخ و تکاندهنده از بیتفاوتی انسانها در برابر جنایت ترسیم میکند. او چرخوفلکی را به یاد میآورد که در نزدیکی دیوار گتو ورشو میچرخید—سواران آن در میان دود اجساد به آسمان میرفتند، در حالی که آهنگ شاد آن، فریادهای درد و ناامیدی یهودیانی را که در گتو قتلعام میشدند، در خود میبلعید. سالها بعد، هنگامی که در برکلی، کالیفرنیا زندگی میکرد، شاهد بود که ارتش آمریکا صدها هزار ویتنامی را بمباران کرده و میکشد. او این جنایات را با کشتارهای «آدولف هیتلر» و «جوزف استالین» مقایسه و بار دیگر، شرم همدستی در وحشیگری مطلق را احساس کرد. «میوش» نوشت: «اگر ما قادر به احساس همدردی باشیم، اما درعینحال ناتوان، آنگاه در وضعیتی از خشم و یأسی ناامیدکننده زندگی خواهیم کرد.»
رنج وجدان در برابر نابودی غزه
نابودی غزه به دست اسرائیل، با حمایت دموکراسیهای غربی، میلیونها نفر را ماهها درگیر رنجی عمیق و روحی کرد. آنان شاهدان ناخواستهی شرارتی سیاسی بودند—کسانی که، هرچند گاهی لحظهای از زندگی لذت میبردند و زنده بودن را خوب میدانستند، اما بلافاصله با واقعیت وحشتناک جنایت روبهرو میشدند: «فریادهای مادری که دخترش را در میان شعلههای آتش، در یکی از مدارسی که اسرائیل بمباران کرده بود، از دست داد.»
زخم تاریخی و ترس از تکرار
هولوکاست زخمی عمیق بر پیکر نسلهای یهودی برجای گذاشت. یهودیان اسرائیلی در سال ۱۹۴۸، تأسیس کشور خود را مسئلهای مرگ و زندگی میدانستند—احساسی که در سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳، در میان تهدیدهای نابودی از سوی دولتهای عرب، بار دیگر در آنها زنده شد. برای بسیاری از یهودیانی که با این آگاهی بزرگ شدهاند که تقریباً تمام جمعیت یهودیان اروپا، تنها به دلیل یهودی بودن، کشته شدند، جهان شکننده و ناپایدار به نظر میرسد.
نابودی غزه و بیتفاوتی جهان
از همان ابتدا مشخص بود که افراطیترین رهبری اسرائیل در تاریخ، از احساس سوگواری، وحشت و قربانی بودن بهعنوان ابزاری برای توجیه جنایات خود استفاده خواهد کرد. رهبران اسرائیل ادعای دفاع از خود در برابر حماس را مطرح کردند، اما «عُمر بارتوف»، تاریخنگار برجستهی هولوکاست، در اوت ۲۰۲۴ تأکید کرد که هدف آنها فراتر از صرفاً دفاع بود: «از همان ابتدا، اسرائیل در پی آن بود که نوار غزه را غیرقابل سکونت کند و جمعیت آن را چنان تضعیف سازد که یا نابود شوند، یا راهی برای فرار بیابند.»
به این ترتیب، ماهها پس از ۷ اکتبر، میلیاردها نفر در سراسر جهان شاهد یکی از شدیدترین حملات به غزه بودند. «بلینه نی گرالا»، وکیل ایرلندی که در دادگاه بینالمللی لاهه از طرف آفریقای جنوبی سخنرانی کرد، این وضعیت را چنین توصیف کرد: «قربانیان در غزه، با پخش زندهی فجایعی که بر سرشان میآید، امیدوار بودند که دنیا اقدامی انجام دهد، اما تاکنون این امید بیثمر بوده است.»
پنهانکاری غرب در برابر جنایات غزه
جهان—یا دقیقتر بگوییم، غرب—هیچ اقدامی نکرد. در دوران قیام گتو، «مارک ادلمن» با وحشتی عمیق نگران بود که هیچکس در جهان متوجه قتلعام یهودیان نشود و هیچ پیامی از درون گتو به بیرون نرسد. اما در غزه، اوضاع متفاوت بود. قربانیان، ساعاتی پیش از کشته شدن، مرگشان را در فضای مجازی پیشبینی میکردند، درحالیکه قاتلانشان با خونسردی، جنایاتشان را در تیکتاک منتشر میکردند.
بااینحال، پاکسازی قومی غزه هر روزه توسط ابزارهای سلطهی نظامی و فرهنگی غرب پنهان میشد. رهبران آمریکا و بریتانیا، از دادگاه کیفری بینالمللی و دیوان بینالمللی دادگستریبهخاطر تلاش برای اجرای عدالت انتقاد کردند. در همین حال، نیویورکتایمز، یکی از مهمترین رسانههای غربی، به خبرنگاران خود دستور داد که از بهکار بردن واژههایی مانند «اردوگاههای پناهجویان»، «سرزمینهای اشغالی» و «پاکسازی قومی» خودداری کنند.
وجدان مسموم، امیدهای فروپاشیده
هر روز، آگاهی از این واقعیت تلخ که در حالیکه مردم سراسر جهان به زندگی روزمره خود ادامه میدهند، صدها فلسطینی در حال قتلعام یا تماشای قتل فرزندان خود هستند، وجدان جهانی را به درد میآورد. در غزه، نویسندگان، روزنامهنگاران و شهروندان عادی، ساعاتی پیش از کشته شدنشان، در رسانههای اجتماعی هشدار میدادند که آنها و خانوادههایشان در آستانه نابودی قرار دارند؛ اما جهان تنها شاهد تحقق این هشدارها بود. شنیدن این فریادهای استیصال و سپس دریافت خبر کشته شدنشان، بر حس ناتوانی و تحقیر سیاسی جهانیان میافزود. سیاستمداران غربی، بهویژه جو بایدن، نه تنها از کمک به فلسطینیان خودداری کردند، بلکه با روایتهای تحریفشده، جنایات اسرائیل را توجیه نمودند. امیدهای واهی که به قطعنامههای سازمان ملل، درخواستهای سازمانهای بشردوستانه، هشدارهای دادگاه بینالمللی لاهه و حتی احتمال جایگزینی بایدن در انتخابات وابسته شده بود، بهطرز بیرحمانهای در هم شکستند. در نهایت، جهان در برابر نابودی غزه، تنها یک تماشاگر باقی ماند.
وجدان جهانی در برابر فاجعهی غزه
تا اواخر ۲۰۲۴، بسیاری از کسانی که فرسنگها از میدانهای قتلعام غزه فاصله داشتند، خود را غرق در منظرهای وسیع از رنج، شکست، اندوه و خستگی احساس میکردند. این احساس، هرچند از دور، اما عمیق و واقعی بود. شاید چنین تأثیر عاطفی بر ناظران اغراقآمیز به نظر برسد، اما تاریخ نشان داده است که برخی تصاویر میتوانند وجدان جهانی را تکان دهند. همانطور که نقاشی گرنیکا اثر پابلو پیکاسو—که بمباران وحشیانهی یک شهر اسپانیایی در جنگ داخلی اسپانیا را با نمایش اسبها و انسانهایی در حال جیغ و مرگ از آسمان به تصویر کشید—باعث شوک و خشم جهانی شد، امروز نیز یک تصویر از غزه همان اثر را دارد: «پدری که جسد بیسر فرزندش را در آغوش گرفته است. تصاویر غزه، همچون گرنیکا، وجدان جهانی را بیدار کرد و نشان داد که برخی فجایع را نمیتوان نادیده گرفت.»
زخمهایی که فراموش نخواهند شد
با گذشت زمان، شاید جزئیات جنگ فراموش شود و مردم دیگر مانند روزهای اول درباره آن صحبت نکنند. اما نشانههای این فاجعه برای دههها در غزه باقی خواهند ماند؛ در بدنهای مجروح، کودکان یتیم، ویرانههای شهرها، مردمانی که بیخانمان شدهاند و در حضور همیشگی سوگواری جمعی و آگاهی از این فاجعه. و آنهایی که از دور، ناتوان و درمانده، شاهد قتل و زخمی شدن دهها هزار نفر در این نوار ساحلی کوچک بودند—و درعینحال، تشویق یا بیتفاوتی قدرتهای جهانی را نیز دیدند—با زخمی درونی و آسیبی روانی زندگی خواهند کرد که سالها از آن رهایی نخواهند یافت.
وحشیگری بیسابقه؛ فراتر از جنگ معمولی
اختلافنظر دربارهی معنای خشونت اسرائیل همچنان ادامه دارد—برخی آن را دفاع مشروع یا جنگی عادلانه در شرایط دشوار مینامند، درحالیکه بسیاری دیگر آن را پاکسازی قومی و جنایتی علیه بشریت میدانند. اما در میان مجموعهای از تخلفات اخلاقی و قانونی اسرائیل، نشانههایی آشکار از نهایت وحشیگری نمایان است: تصمیمات صریح رهبران اسرائیل برای نابودی کامل غزه، حمایت ضمنی بخشی از جامعه اسرائیل که معتقد است ارتش هنوز انتقام کافی نگرفته، و همسانسازی قربانیان فلسطینی با نیرویی شرور که کشتار آنها را توجیهپذیر جلوه دهد. با اینحال، واقعیت انکارناپذیر این است که اکثر قربانیان، ازجمله زنان و کودکان، بیگناه بودند. میزان تخریب، از نظر وسعت، حتی از بمباران آلمان توسط متفقین در جنگ جهانی دوم فراتر رفت، و سرعت کشتار به حدی بالا بود که گورهای دستهجمعی در سراسر غزه یکی پس از دیگری پر شدند. روشهای قتل نیز ترکیبی از خشونتی غیرشخصی و ماشینی—با استفاده از الگوریتمهای هوش مصنوعی برای هدفگیری—و خشونتی وحشیانه و مستقیم بود؛ از جمله تیراندازی تکتیراندازان اسرائیلی به سر کودکان، گاهی دو بار، تنها برای اطمینان از مرگ آنها.
فراتر از کشتار مستقیم، مردم غزه از ابتداییترین نیازهای انسانی محروم شدند—دسترسی به غذا و دارو قطع شد، زندانیان فلسطینی تحت شکنجه قرار گرفتند، ویرانی مدارس، دانشگاهها، کلیساها، مساجد و حتی قبرستانها، نشانی از نابودی تمامعیار یک سرزمین بود. اما وحشیگری تنها به خشونت فیزیکی محدود نماند. سربازان اسرائیلی، با لباسهای زیر زنان فلسطینی کشتهشده یا آواره، در ویدیوهای تیکتاکی به رقص و شادی پرداختند—نمایشی از شرارت کودکانه که در میان برخی از اسرائیلی ها محبوبیت یافت. در نهایت، روزنامهنگاران در غزه، که در حال مستندسازی نابودی مردم خود بودند، بهطور هدفمند به قتل رسیدند تا حقیقت این جنایات در سکوتی تحمیلشده، مدفون شود.
تاریخ تکرار میشود؛ از هولوکاست تا غزه، بیتفاوتی و همدستی قدرتها
رسانهها و سیاستمداران ممکن است همچنان دربارهی معنای این اقدامات بحث کنند، اما شواهد نشان میدهد آنچه در غزه رخ داد، فراتر از یک جنگ معمولی بود—فاجعهای برنامهریزیشده، با ابعاد گستردهای از کشتار، تحقیر و سرکوب حقیقت. برای دههها، هولوکاست بهعنوان نماد نهایی شرارت انسانی در نظر گرفته شده است. در جهان غرب، میزان شناخت این جنایت و تعهد به مبارزه با یهودستیزی، به معیاری برای سنجش تمدن افراد تبدیل شده است. اما در همان سالهایی که یهودیان اروپا بهطور سیستماتیک نابود میشدند، بسیاری از وجدانها یا فاسد شده بودند یا در سکوتی سنگین فرو رفته بودند.
بخش بزرگی از اروپا، بهویژه جوامع غیر یهودی مسیحی، نهتنها در حملات نازیها به یهودیان مشارکت داشتند، بلکه بسیاری با اشتیاق این جنایات را همراهی کردند. حتی زمانی که اخبار نسلکشی گسترده یهودیان منتشر شد، در غرب—بهویژه در ایالات متحده—با شک و بیتفاوتی روبهرو شد. جرج اورول در فوریه ۱۹۴۴ نوشت که گزارشهای مربوط به این جنایات هیچ تأثیری بر افکار عمومی نداشت. رهبران غربی، سالها پس از افشای جنایات نازیها، همچنان از پذیرش تعداد زیادی از پناهجویان یهودی خودداری کردند. رنج یهودیان نادیده گرفته شد و به حاشیه رانده شد، درحالیکه آلمان غربی، بدون آنکه کاملاً از نازیسم پاکسازی شود، بهسرعت از سوی قدرتهای غربی بخشیده شد و به ابزاری در جنگ سرد علیه شوروی تبدیل گشت.
فروپاشی باور به اخلاق ذاتی انسان
رخدادهایی که هنوز در حافظهی زندهی بشریت جای دارند، فرضیهی بنیادین سنتهای دینی و روشنگری سکولار را به چالش کشیدهاند—این باور که انسانها ذاتاً موجوداتی اخلاقی هستند. اما امروز، شک و تردید نسبت به این ایده بهطور گسترده گسترش یافته است. بسیاری از مردم، مرگ و ویرانی را از نزدیک، زیر سلطهی رژیمهایی بیرحم، بزدل و سرکوبگر تجربه کردهاند. آنها با شوک و حیرت دریافتهاند که «همهچیز ممکن است اتفاق بیفتد»—هیچ حد و مرزی برای خشونت و شرارت وجود ندارد، و خاطرهی فجایع گذشته، تضمینی برای جلوگیری از تکرار آنها در زمان حال نیست. بنیانهای حقوق و اخلاق بینالمللی، که زمانی بهعنوان ستونهای امنیت و عدالت تلقی میشدند، اکنون بیش از هر زمان دیگری متزلزل و ناامن به نظر میرسند.
غزه؛ فاجعهای که وجدان جهانی را لرزاند
در سالهای اخیر، فاجعههای طبیعی، بحرانهای مالی، زلزلههای سیاسی، یک همهگیری جهانی و جنگهایی برای تصرف و انتقام بوده است. بااینحال، هیچ فاجعهای را نمیتوان با غزه مقایسه کرد—هیچ رویدادی چنین بار سنگین و غیرقابلتحملی از اندوه، سردرگمی و عذاب وجدان را بر دوش بشریت نگذاشته است. این فاجعه بیش از هر چیز، بیتفاوتی جهان، کمبود خشم و اعتراض، تنگنظری و ناتوانی فکری حاکمان را آشکار کرد: جوانان در غرب، تحت تأثیر عملکرد سیاستمداران و رسانهها، مجبور شدند زودتر از آنچه انتظار میرفت، به درکی عمیق از واقعیتهای بیرحمانهی جهان برسند. درحالیکه سیاستمداران و رسانههای بزرگ یا در سکوت نظارهگر بودند یا از این فجایع حمایت کردند، نسل جوان بهتنهایی مجبور شد با حقیقت روبهرو شود. آنها با چشمان خود دیدند که وحشیانهترین جنایات علیه مردم غزه، نه در سایه، بلکه با حمایت آشکار ثروتمندترین و قدرتمندترین دموکراسیهای جهان رخ میدهد.
تناقضها و ریاکاری در سیاست غرب
لجاجت «بایدن» در بیرحمی نسبت به فلسطینیان، تنها یکی از معماهای هولناکی بود که سیاستمداران و رسانههای غربی خلق کردند. رهبران غرب بهراحتی میتوانستند بدون قید و شرط از حمایت خود از رژیم افراطی اسرائیل دست بردارند، درحالیکه همچنان بر لزوم پیگیری و محاکمهی عاملان ۷ اکتبر تأکید کنند. اما چرا این مسیر را انتخاب نکردند؟
چرا «بایدن» بارها ادعا کرد که ویدیوهایی از جنایات حماس دیده است، درحالیکه چنین ویدیوهایی اصلاً وجود ندارند؟ چرا «کیر استارمر»، نخستوزیر بریتانیا و وکیل سابق حقوق بشر، اعلام کرد که اسرائیل «حق دارد» آب و برق فلسطینیان را قطع کند، و اعضای حزب کارگر را که خواستار آتشبس بودند، مجازات کرد؟ چرا «یورگن هابرماس»، متفکر برجستهی روشنگری غرب، از کسانی دفاع کرد که آشکارا به پاکسازی قومی متعهد بودند؟
چگونه نشریه آتلانتیک، یکی از معتبرترین رسانههای آمریکا، پس از قتل نزدیک به ۸۰۰۰ کودک در غزه، مقالهای منتشر کرد که استدلال میکرد «کشتن کودکان بهصورت قانونی ممکن است؟»
چرا رسانههای جریان اصلی غربی هنگام گزارش جنایات اسرائیل، از جملات مجهول استفاده کردند تا مشخص نباشد چه کسی چه کسی را کشته و تحت چه شرایطی؟ (برای مثال، بیبیسی در گزارشی دربارهی حملهی سربازان اسرائیلی با سگ شکاری به یک فلسطینی معلول، تیتر زد: «مرگ تنهای مردی در غزه که مبتلا به سندرم داون بود.»)
چرا میلیاردرهای آمریکایی در سرکوب بیرحمانهی اعتراضات دانشجویی نقش داشتند؟ چرا استادان دانشگاه و روزنامهنگاران اخراج شدند، هنرمندان و متفکران سانسور شدند، و جوانانی که از فلسطین حمایت کردند، از فرصتهای شغلی محروم شدند؟
چرا غرب، که با تمام توان از اوکراینیها در برابر حملهی روسیه دفاع کرد، فلسطینیان را از دایرهی همدلی و مسئولیت انسانی کنار گذاشت؟
فروپاشی توهم «انسانیت مشترک»
فارغ از اینکه چگونه به این پرسشها پاسخ دهیم، آنها ما را ناگزیر میکنند تا با حقیقتی تلخ روبهرو شویم: فاجعهای که دموکراسیهای غربی نهتنها در وقوع آن نقش داشتند، بلکه به شکلگیری و تداوم آن کمک کردند. این فاجعه، توهمی را که پس از شکست فاشیسم در ۱۹۴۵ شکل گرفت—باوری به یک «انسانیت مشترک» مبتنی بر احترام به حقوق بشر و حداقل اصول قانونی و سیاسی—بهطور کامل از هم پاشید. غزه نشان داد که این ارزشها تنها در صورتی محترم شمرده میشوند که در خدمت منافع قدرتهای جهانی باشند، و در غیر این صورت، بهراحتی نادیده گرفته میشوند.