نظم بینالمللی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، با وعدهی صلح، امنیت و همکاری میان ملتها، دههها دوام آورد. اما امروز، همان قدرتهایی که روزی معماران این نظم بودند، اکنون در حال فروپاشی آن هستند. ایالات متحده، روسیه و چین—سه بازیگر اصلی صحنهی جهانی—دیگر به قواعدی که خود وضع کردهاند، پایبند نیستند. با افزایش درگیریهای نظامی، رقابتهای اقتصادی و بیاعتمادی میان کشورها، جهان به سمتی حرکت میکند که در آن هر کشوری برای خود تبدیل به اصل راهنما شده است. در این میان، نهادهای بینالمللی، که زمانی نقش داور بیطرف را ایفا میکردند، به ابزار نفوذ قدرتهای بزرگ تبدیل شدهاند و از انجام وظایف خود ناتوان ماندهاند. آیا جهان بار دیگر در آستانهی شکلگیری نظمی جدید است؟ یا درگیر چرخهای تکراری از بیثباتی و درگیری خواهد شد؟ آیندهی سیاست جهانی، بیش از هر زمان دیگری مبهم و غیرقابل پیشبینی به نظر میرسد.
به گزارش جماران، بنیاد تحقیقاتی آبزرور نوشت: «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور ایالات متحده، با سیاستهای خود، میخی دیگر بر تابوت گفتمان متمدنانه و نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد میکوبد. راهبرد بزرگ «اول آمریکا» که او دنبال میکند، نهتنها به سیاست داخلی ایالات متحده محدود نیست، بلکه پیامدهای گستردهای بر جهان دارد. «ترامپ» با تهدید حاکمیت کانال پاناما و گرینلند، عملاً مشروعیت اقدامات خلاف قوانین بینالمللی را تأیید میکند. این سیاستها بهطور غیرمستقیم، تهاجم ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ روسیه به اوکراین را که بخشی از راهبرد بزرگ «ولادیمیر پوتین» است، مشروع جلوه میدهد. علاوه بر این، «ترامپ» با نقض هنجارهای سازمان تجارت جهانی در زمینه تعرفهها، همان الگوی تخطی از قوانین بینالمللی را که رئیسجمهور چین، «شی جینپینگ»، در قالب راهبرد جهانی تسلط از طریق ابزارهای تجاری، دیپلماتیک، فناوری و حتی بهرهگیری از شهروندان دنبال میکند، مورد تأیید قرار میدهد.
پایان نظم جهانی مبتنی بر قوانین؟
در واقع، سیاستهای «ترامپ» نشاندهندهی این حقیقت است که قدرت ایالات متحده در حفظ و اجرای نظم بینالمللی تضعیف شده است. خروج او از این چارچوب، اعترافی به شکست آن است. در نتیجه، منافع ملی کوتاهمدت جایگزین تعهدات جهانی بلندمدت خواهند شد و کشورها بهجای همکاریهای بینالمللی، مجبور خواهند بود بهصورت مستقل و بدون اتکا به قوانین بینالمللی عمل کنند. دوران نظم جهانی مبتنی بر قوانین رو به پایان است، و هر کشور از این پس بهتنهایی در برابر آیندهای نامعلوم خواهد ایستاد.
سه قدرت جهانی، یک هدف مشترک: فروپاشی نظم ۱۹۴۵
در سال ۲۰۲۵، سه قدرت بزرگ جهانی با وجود تفاوتهایشان، در یک هدف مشترک به هم پیوند خوردهاند: «نابودی سهگانهی امنیت، صلح و رفاه» که نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد، طی ۸۰ سال گذشته از سال ۱۹۴۵ ایجاد کرده بود. این نظم که ۱۹۳ کشور جهان آن را پذیرفته بودند، اکنون تحت تهدید قرار گرفته است. نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم، با هدف جلوگیری از درگیریهای بزرگ، ایجاد ثبات اقتصادی و حفظ صلح جهانی شکل گرفت. اما اکنون، قدرتهای بزرگ با اقدامات خود، مبانی این نظم را تضعیف کرده و جهان را به سمت بیثباتی و رقابتهای بیقانون سوق میدهند. این نظم جهانی، یک ساختار دهوجهی با ۱۰ بازو دارد که ستونهای اصلی آن را تشکیل میدهند. اما در شرایط کنونی، این ساختار در حال فروپاشی است و آیندهی جهان بیش از هر زمان دیگری نامشخص و متزلزل به نظر میرسد.
ناکامی نهادهای بینالمللی در حفظ نظم جهانی
این نظم جهانی توسط منشور سازمان ملل متحد رهبری میشود— نهادی که بهعنوان نگهبان صلح معرفی شده است. اما سه عضو از پنج عضو دائمی این شورا، خود در حال تضعیف همین نظم هستند، و در نتیجه، سازمان ملل به نهادی ناتوان در برابر بحرانهای جهانی تبدیل شده است. مجمع عمومی سازمان ملل متحد، علیرغم گستردگی، قدرت اجرایی چندانی ندارد. این نهاد که قرار بود صدای تمام کشورهای جهان باشد، اکنون بیشتر یک نمایش است تا یک مرکز تصمیمگیری مؤثر، و صرفاً مشروعیتی ظاهری به شورای امنیت میبخشد.
فروپاشی توافقات بینالمللی: از کنوانسیونهای ژنو تا حقوق بشر
کنوانسیونهای ژنو، که برای محدود کردن خشونت در جنگها تدوین شده بودند، در عمل بیاثر شدهاند. کشتار غیرنظامیان به امری عادی تبدیل شده است و در سوی دیگر، غیرنظامیان خود به ابزار جنگی تبدیل شدهاند— از آنها به عنوان سپر انسانی استفاده میشود، یا قربانی پروپاگانداهای سیاسی میشوند. اعلامیه جهانی حقوق بشر، که زمانی نماد ارزشهای انسانی بود، اکنون بیاعتبار شده و به کالایی تجاری تبدیل شده است. قدرتهای جهانی و شرکتهای بزرگ از مفهوم حقوق بشر برای پیشبرد منافع خود استفاده میکنند، و این نهاد که قرار بود از کرامت انسانی دفاع کند، اکنون بیش از هر زمان دیگری بیاثر و تضعیف شده است.
رقابت تسلیحاتی و کاهش اعتبار پیمانهای بینالمللی
پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای برای جلوگیری از توسعهی تسلیحات هستهای شکل گرفت. اما درحالیکه سایر کشورها از دستیابی به این فناوری منع شدهاند، چین و روسیه این معاهده را نقض کردهاند و به کشورهای دیگر مانند پاکستان و کره شمالی در توسعهی سلاحهای هستهای کمک کردهاند. این تناقض، اعتبار این پیمان را زیر سؤال برده است. دادگاه بینالمللی عدالت برای حل اختلافات بین کشورها تأسیس شد. اما آمریکا، چین و روسیه نهتنها عضو این دادگاه نیستند، بلکه هیچیک از احکام آن را به رسمیت نمیشناسند. در نتیجه، این نهاد بیش از آنکه ابزاری برای اجرای عدالت باشد، به سیستمی تبدیل شده که تنها بر کشورهای ضعیف اعمال میشود.
نظم مالی و تجاری جهانی در مسیر سقوط
در سال ۱۹۴۴، نظام مالی جهانی از طریق نهادهای برتون وودز ایجاد شد تا بر اقتصاد بینالمللی نظارت کند. اما این سیستم بهطور کامل تحت کنترل غرب قرار دارد— صندوق بینالمللی پول توسط اروپا اداره میشود و بانک جهانی در اختیار آمریکا است. به جای تأمین عدالت اقتصادی، این نهادها به ابزارهای نفوذ سیاسی و اقتصادی قدرتهای غربی تبدیل شدهاند. در سال ۱۹۹۵، سازمان تجارت جهانی برای تنظیم تعرفهها و مدیریت تجارت بینالمللی شکل گرفت. اما این چارچوب دیگر رعایت نمیشود: چین بارها قوانین آن را نقض کرده و ایالات متحده نیز از آن خارج شده است. نتیجهی این روند، فروپاشی سیستم تجاری جهانی و حرکت کشورها به سمت حمایتگرایی و رقابتهای اقتصادی بیقاعده است. نهادهایی که برای مدیریت بحرانهای جهانی تأسیس شدند، دیگر مستقل نیستند. سازمان بهداشت جهانی توسط چین کنترل شده و ایالات متحده از آن خارج شده است. سایر نهادهای کلیدی، از جمله برنامه جهانی غذا ، برنامه توسعه سازمان ملل، سازمان بینالمللی هوانوردی غیرنظام و سازمان بینالمللی کار، همگی تحت نفوذ و دستکاری قدرتهای بزرگ قرار گرفتهاند.
ظهور نخبگان جهانی و کنترل اقتصاد بینالملل
در میان این نظم بهظاهر قانونمحور، یک طبقهی نخبگان جهانی با درآمدهای هنگفت شکل گرفته است که از منابع مالی کشورها سوءاستفاده میکنند. این نخبگان، قدرت خود را از سیستمی میگیرند که خودشان طراحی کردهاند و همچنان از آن بهرهمند میشوند. جالب اینجاست که رهبران همان کشورهایی که قربانی این سیستم هستند، خود تأمینکنندگان مالی این فساد و ناکارآمدی شدهاند. این نظام معیوب نیاز به بازنگری دارد، و «ترامپ» ممکن است نیرویی باشد که آن را به آستانهی فروپاشی بکشاند. سیاستهای او، که در تضاد با نهادهای جهانی و ساختارهای قدیمی قدرت است، میتوانند موجب تزلزل در این سیستم شوند.
افول نظم بینالمللی و شکاف میان قدرتها
با گذشت زمان، نظم بینالمللی که روزگاری بر پایهی قوانین بنا شده بود، بهشدت تضعیف شده است. امروزه، شکاف میان کسانی که قوانین را وضع میکنند و کسانی که مجبور به تبعیت از آنها هستند، عمیقتر از همیشه شده است. این اختلاف، جهان را به دو دستهی قانونگذاران و قانونپذیران تقسیم کرده است.
نظم بینالمللی یا ابزاری برای سلطه؟
اگر از دریچهای فراتر از سادهلوحی و بدبینی به نظم جهانی بنگریم، حقیقت آشکار میشود: آنچه جهان بهعنوان نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین پذیرفته، چیزی جز یک نمایش فریبنده نیست. این سیستم در ظاهر بر قوانین استوار است، اما در واقع، سازوکاری برای سلطهی معدودی از کشورها بر اکثریت جهان است. زبان این فریب، اصطلاح نظم مبتنی بر قوانین است، اما ساختار واقعی آن، چیزی جز سیستمی قدرتمحور برای تسلط نخبگان جهانی بر کشورهای ضعیفتر نیست.
چین و روسیه: بازیگران جدید در نظم جهانی
تا پیش از دههی ۱۹۸۰، جهان درگیر یک معادلهی ساده بود: «غرب در برابر بقیهی جهان». اما از آن زمان به بعد، این معادله تغییر کرده است. چین از دههی ۱۹۸۰ به قدرت اقتصادی بزرگی تبدیل شد و نقش کلیدی در تجارت جهانی به دست آورد. امروز، چین بزرگترین شریک تجاری بیش از ۱۲۰ کشور جهان است. روسیه از ۲۰۱۰، با اقدامات نظامی و نفوذ انرژی، به چالشی برای نظم جهانی تبدیل شد. اشغال کریمه در ۲۰۱۴ و حمله به اوکراین در ۲۰۲۲، تنها بخشی از این روند بود. روسیه اکنون بزرگترین صادرکنندهی گاز طبیعی مایع به اتحادیهی اروپا است. این تغییرات نشان میدهد که قدرت اقتصادی و ژئوپلیتیکی دیگر فقط در دست غرب نیست. چین و روسیه اکنون نقشهای تعیینکنندهای در سیاست و اقتصاد جهانی دارند.
نظم جهانی در دست قدرتهای جدید، اما بدون عدالت؟
با ورود چین و روسیه بهعنوان بازیگران کلیدی، دیگر نمیتوان گفت که فقط کشورهای غربی نظم جهانی را کنترل میکنند. اما این به معنای برقراری عدالت یا برابری واقعی در سیستم جهانی نیست. بلکه تعداد بیشتری از بازیگران در بازی قدرت وارد شدهاند.
تناقض در سیاستهای غرب: فشار بر هند، حمایت از روسیه
تناقض سیاستهای غرب در قبال هند و روسیه آشکار است: درحالیکه کشورهای غربی از نظر اخلاقی به هند فشار میآورند، همزمان به خرید گاز از روسیه ادامه داده و بهطور غیرمستقیم جنگ «پوتین» را تأمین مالی میکنند. این تضاد نشاندهندهی رفتار دوگانهی غرب است که بر اساس منافع خود عمل میکند، نه اصول ثابت.
بحران رهبری در جهان غرب
در این میان، بازیگران کلیدی غربی نیز با چالشهایی روبهرو هستند: ژاپن و آلمان بیش از حد درگیر مسائل اقتصادی و رفاهی شدهاند و توجه چندانی به امنیت ملی ندارند. فرانسه و بریتانیا، دو عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل، از درون دچار بحران شدهاند و تمرکز کافی بر تحولات ژئوپلیتیکی جهانی ندارند.
جهان در آستانهی درگیریهای جدید
درحالیکه درگیریها در مرزهای زمینی تشدید میشود، احتمال گسترش جنگها وجود دارد: جنگ روسیه و اوکراین ممکن است به جنگی گستردهتر بین روسیه و کل اروپا تبدیل شود. درگیری اسرائیل و فلسطین بین حماس و حزبالله همچنان ادامه دارد. تقابل ایران با اسرائیل و ایالات متحده افزایش یافته است. تنشهای نظامی بین کره شمالی و کره جنوبی در حال افزایش است.
ورود به عصر درگیریهای دریایی؟
اما قدرتهای جهانی آینده، فقط در جنگهای زمینی درگیر نخواهند شد؛ بلکه نبردها به جغرافیای آبی—رودها، دریاها و اقیانوسها—نیز کشیده خواهد شد. نشانههای اولیهی این رقابت دریایی از هماکنون در دریای چین جنوبی دیده میشود، جایی که چین در مقابل فیلیپین و تایوان صفآرایی کرده است.
قدرتهای جهانی و نقض اصولی که خودشان بنا کردهاند
قدرتهای بزرگی که خود را حافظان نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین معرفی میکنند—یعنی ایالات متحده، چین و روسیه—اکنون خودشان در حال نقض این نظم هستند. این تناقض، نشانهای از تغییرات اساسی در نظم جهانی قرن ۲۱ است.
جنگها و درگیریهای منطقهای: نشانهای از آشفتگی جهانی
درحالیکه قدرتهای بزرگ درگیر تناقضات خود هستند، درگیریها و جنگهای متعدد در نقاط مختلف جهان مانند سودان، هائیتی، میانمار و بنگلادش نیز بر پیچیدگی وضعیت افزوده است. این تحولات نشان میدهد که نظم سنتی دیگر کارایی ندارد و جهان در حال ورود به مرحلهای جدید از توزیع قدرت است.
ظهور بازیگران جدید و شکلگیری اتحادهای چندجانبه
توازن قدرت جهانی دچار تغییر شده است، و اکنون کشورهایی مانند هند در حال افزایش نفوذ خود هستند. بهجای یک نظم جهانی که صرفاً تحت کنترل چند قدرت بزرگ باشد، اتحادهایی گستردهتر، عادلانهتر و دموکراتیکتر—مانند گروه G20—در حال شکلگیری هستند.
اقتصاد آبی: محرک جدید در رقابت جهانی
درحالیکه تغییرات ژئوپلیتیکی ادامه دارد، اهمیت اقتصاد آبی بهعنوان یک نیروی محرک جهانی افزایش یافته است. اقتصاد دریایی که ارزش آن به ۳۳ تریلیون دلار رسیده، شامل تجارت دریایی، منابع طبیعی، حملونقل، انرژیهای تجدیدپذیر و شیلات است. کنترل این اقتصاد عظیم، دیگر در توان یک کشور واحد نیست؛ حتی بزرگترین قدرتهای جهان نیز قادر نخواهند بود این فضا را بهتنهایی مدیریت کنند.
سازمان ملل متحد: نهادی ناکارآمد در دنیای جدید
همکاری امنیتی، کلید رشد جهانی است. از دزدی دریایی گرفته تا نقض مناطق اقتصادی انحصاری، ثبات اقتصادی جهان به همکاری بینالمللی بستگی دارد. برای تضمین این ثبات، وجود یک سازمان ملل متحد واقعی بیش از هر زمان دیگری ضروری است، اما این سازمان باید واقعیتهای جدید اقتصادی را نیز در نظر بگیرد.
کاهش سلطهی غرب بر اقتصاد جهانی
در گذشته، پنج کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل شامل آمریکا، چین، بریتانیا، فرانسه و روسیه، ۷۳.۱٪ از تولید ناخالص داخلی جهان را در اختیار داشتند. دو قدرت اصلی اقتصادی یعنی آمریکا و شوروی، ۵۸.۹٪ از اقتصاد جهانی را تشکیل میدادند و آمریکا بهتنهایی ۳۹.۶٪ از تولید ناخالص داخلی جهانی را در اختیار داشت. اما این توازن بهتدریج تغییر کرده است. تا سال ۲۰۲۳، سهم کشورهای عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل از اقتصاد جهانی به ۵۰.۴٪ کاهش یافته است، که افتی ۲۲.۷ درصدی را نشان میدهد. همچنین، دو قطب اقتصادی اصلی جهان (آمریکا و اتحادیه اروپا) اکنون تنها ۴۳.۲٪ از اقتصاد جهانی را تشکیل میدهند، که کاهش ۱۵.۷ درصدی را نشان میدهد. در همین بازه، سهم آمریکا از ۳۹.۶٪ در ۱۹۶۰ به ۲۵.۷٪ در ۲۰۲۳ کاهش یافته است، یعنی افتی معادل ۱۳.۹ درصد.
ظهور قدرتهای جدید اقتصادی: چین، هند و اندونزی
این تغییرات، نشاندهندهی ظهور قدرتهای جدید اقتصادی در جهان است. چین که در سال ۱۹۶۰ تنها ۴.۴٪ از اقتصاد جهانی را در اختیار داشت، اکنون به ۱۶.۸٪ رسیده است. هند از ۲.۷٪ به ۴.۰٪ افزایش یافته و اتحادیه اروپا که زمانی ۲۰.۷٪ از اقتصاد جهانی را داشت، اکنون به ۱۷.۵٪ کاهش یافته است.
آسیا، موتور جدید اقتصاد جهانی
مراکز رشد اقتصادی جهانی که پیشتر در آمریکا و اروپا متمرکز بود، اکنون به آسیا منتقل شدهاند. کشورهایی مانند چین، هند و اندونزی به موتورهای جدید اقتصاد جهانی تبدیل شدهاند و در حال تغییر مسیر قدرت اقتصادی جهان هستند.
نظم جهانی جدید باید واقعیتهای اقتصادی را بپذیرد
این تغییرات نشان میدهد که اگر قرار است یک نظم جدید جهانی شکل بگیرد، باید این واقعیتهای اقتصادی را به رسمیت بشناسد و برای بازیگران جدید اقتصادی، جایگاهی متناسب با نقش آنها در جهان قائل شود. در کوتاهمدت، هیچ تغییری در ساختار نظم جهانی رخ نخواهد داد. بلکه برعکس، آمریکا، چین و روسیه همچنان به حکمرانی بر اساس منافع و تمایلات خود ادامه خواهند داد، بدون آنکه به قوانین و اصول بینالمللی پایبند باشند.
ترامپ و افول نقش آمریکا بهعنوان مدافع دموکراسی
تا ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵، پیش از آغاز ریاستجمهوری «ترامپ»، آمریکا و اتحادیه اروپا خود را مدافع ارزشهای دموکراتیک معرفی میکردند. در همین حال، چین و روسیه متهم بودند که از قدرت برای تحمیل ارادهی خود بر جهان استفاده میکنند. اما با روی کار آمدن «ترامپ»، آمریکا نیز بهتدریج از این نقش خارج شد. «ترامپ» که خود از منتقدان اقتدارگرایی بود، اکنون به همان چیزی تبدیل شده است که قبلاً محکوم میکرد. در نتیجه، نظم جهانی که زمانی بر اساس قوانین و ارزشها شکل گرفته بود، حالا بهطور کامل قدرتمحور شده است.
برخورد احتمالی میان سه قدرت بزرگ جهان
برای آنکه «ترامپ»، «شی جینپینگ» و «پوتین» به یک تعادل جدید در سیاست جهانی برسند، هر سه باید تغییراتی در سیاستهای خود ایجاد کنند: «ترامپ» بهسمت اقتدارگرایی حرکت خواهد کرد. «پوتین» مجبور خواهد شد از سیاستهای توسعهطلبانهی خود مانند گسترش نفوذ در اوکراین و اروپا عقبنشینی کند. «شی جینپینگ» نیز باید از سیاستهای تجدیدنظرطلبانهی خود مانند تغییر وضعیت تایوان و دریای چین جنوبی کوتاه بیاید. درحالحاضر، استراتژیهای کلان این سه قدرت جهانی در حالت تعلیق قرار دارند. اما بهزودی این استراتژیها با یکدیگر برخورد خواهند کرد. پس از این برخورد، دیگر سیاستهای بلندمدت و استراتژیک تعیینکنندهی مسیر جهان نخواهند بود. بلکه جهان وارد دورهای از تصمیمهای مقطعی، واکنشی و نهچندان مدبرانه خواهد شد، جایی که تاکتیکهای کوتاهمدت و منافع لحظهای، نقش اصلی را در تحولات جهانی ایفا خواهند کرد.
جهان در مسیر انزوا و بیثباتی: گذار از همکاری به رقابت قدرتها
با حرکت جهان بهسوی «هر کشوری برای خودش»، همکاریهای بینالمللی رنگ خواهد باخت و کشورها در سکوت و اضطراب فرو خواهند رفت. قارههایی مانند اروپا و آمریکای جنوبی، سیاستهای امنیتی خود را بازنگری کرده و بهدنبال تضمینهای دفاعی خواهند بود، درحالیکه کشورهایی مانند هند، ژاپن و استرالیا، استحکامات دفاعی خود را تقویت خواهند کرد. در این میان، شرکتهایی که تجهیزات دفاعی، چه فیزیکی و چه دیجیتال، تولید میکنند، به ستارگان جدید بازارهای مالی تبدیل خواهند شد.
افزایش اقتدارگرایی و کاهش آزادیهای دموکراتیک
فضایی از بیاعتمادی و سوءظن میان کشورهای جهان حاکم خواهد شد. رهبران مستبد برای حفظ قدرت، کنترل بیشتری بر جوامع خود اعمال خواهند کرد و در این مسیر، دموکراسی و آزادیهای سیاسی بهشدت تضعیف شده و حکومتهای اقتدارگرا گسترش خواهند یافت. استراتژیهای کلان جهانی کوچکتر شده و نیروی نظامی، به ابزاری برای کنترل منابع اقتصادی تبدیل خواهد شد. در این روند، مفاهیمی مانند اعتماد، ارزشهای انسانی و حقوق بشر از اولویت سیاستهای جهانی کنار گذاشته خواهند شد. در نتیجه، کشورها بیش از پیش درونگرا شده و تعاملات جهانی کاهش خواهد یافت. تجارت بینالمللی با محدودیتهای شدیدی مواجه شده و وابستگی کشورها به بازارهای داخلی افزایش خواهد یافت.
بازگشت جهان به شرایط ۱۹۳۹؟
این وضعیت، هم قدرتهای جهانی و هم کشورهای ضعیفتر را با آسیبهای جدی مواجه خواهد کرد، زیرا رکود اقتصادی جهانی اجتنابناپذیر خواهد بود. در نهایت، جهان به وضعیت سال ۱۹۳۹ بازخواهد گشت، با این امید که این بار از تکرار فاجعهی مرگ ۶۰ میلیون انسان جلوگیری شود.
چرخهی تکراری فروپاشی نظمهای جهانی: از ۱۸۱۵ تا امروز
شکست نظم بینالمللی کنونی نه اولین بار است و نه آخرین بار خواهد بود. تاریخ نشان داده که هر نظمی که برای ایجاد ثبات جهانی طراحی شده، در نهایت با فروپاشی مواجه شده است. اولین شکست، «کنسرت اروپا*» بود که از ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ دوام آورد اما سرانجام به جنگ جهانی اول منجر شد. پس از آن، جامعهی ملل بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۴۶ شکل گرفت، اما نتوانست از وقوع جنگ جهانی دوم جلوگیری کند. و در نهایت، سازمان ملل متحد که پس از جنگ جهانی دوم بهعنوان ابزاری برای حفظ صلح جهانی تأسیس شد، اکنون ناکارآمدی آن آشکار شده و نظم جهانی ۱۹۴۵ در آستانهی فروپاشی قرار دارد.
شاید شکست این نظمها از همان ابتدا در سرنوشت آنها نوشته شده بود. شاید ساختار آنها بهگونهای طراحی شده بود که قدرتهای بزرگ در آنها نقش مسلط داشته باشند و در نهایت، این عدم تعادل به فروپاشیشان منجر شود. شاید جهان آنطور که باید، تکامل نیافت و سیاستهای بینالمللی همچنان بر اساس منافع قدرتهای بزرگ تعریف شد. شاید هم قدرت، ذاتاً از محدودیتهای ناشی از قوانین بیزار است و هر زمان که قوانین بینالمللی قدرت یک کشور را محدود کنند، آن کشور تلاش خواهد کرد که نظم موجود را تغییر دهد.
با نگاهی به تاریخ، تنها پرسشی که باقی میماند این است که آیا نظم بینالمللی ۱۹۴۵ صرفاً یک ضرورت موقتی برای شرایط پس از جنگ جهانی دوم بود؟ آیا سرابی از انتظاراتی بود که هرگز محقق نشد؟ آیا ابزاری برای کنترل کشورهای ضعیف توسط قدرتهای بزرگ بود؟ یا فقط یک تکرار دیگر از چرخهی قدرتهای جهانی بود که در دورههای مختلف به اشکال گوناگون بازتولید شده است؟
تاریخ نشان داده که هیچ نظمی برای همیشه پایدار نمیماند. همانطور که نظمهای قبلی از هم فروپاشیدند، نظم بینالمللی ۱۹۴۵ نیز در حال از بین رفتن است و نظم جدیدی در حال شکلگیری است. اما اینکه این نظم جدید چگونه خواهد بود و آیا از اشتباهات گذشته درس خواهد گرفت یا خیر، هنوز مشخص نیست.
کنسرت اروپا: کنسرت اروپا به توافق و هماهنگی ابرقدرتهای اروپایی یعنی کشورهای روسیه، اتریش، پروس وبریتانیا گفته میشود. هدف از کنسرت حفظ تمامیت ارضی کشورها و پایداری توازن قدرت در اروپا بود و این حق و مسئولیت را به قدرتهای بزرگ میداد تا با اعمال قدرت و نظر جمعی خود در امورداخلی سایر کشورها و نیز واکنش دادن به اقدامات جاه طلبانه قدرتهای دیگر اهداف مذکور را عملی سازند.