«تقویت رویکردهای سیاستپایه در حزبالله» یکی از مسائلی است که هم میتواند علت این آتشبس باشد و هم معلول آن؛ به این صورت که با تقویت وزن جناح سیاسی، زمینه برای پذیرش آتشبس فراهم شد و هم این آتشبس میتواند طلیعه عصری باشد که سیاسیون در آن وزن بالایی دارند.
پایگاه خبری جماران: علیرضا مجیدی، کارشناس غرب آسیا در یادداشتی نوشت:
اعلام آتشبس در جبهه جنوب لبنان، باعث شگفتی بسیاری از ناظران شد. همین شگفتزدگی، بازار شایعات را گرم کرده و تحلیلهای مختلفی را رقم زده است. در این خصوص به نظر میرسد باید چند نکته را مورد توجه قرار داد که در این یادداشت به صورت خاص بر روی سه نکته تأکید داریم. این سه نکته عبارتند از:
1)تقویت جناح سیاسی حزبالله
اولین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد، مسأله تغییر رویکردهای رهبری حزبالله لبنان است. حزبالله از زمان تأسیس تا پیش از رهبری سیدحسن نصرالله، اساسا به عرصه سیاست ورود نمیکرد. حتی مسائلی مانند «توافقنامه طائف» نیز باعث ورود آنان به سیاست نشد و گفته میشود شخص «سیدعباس موسوی» با ورود به سیاست مخالف بوده است.
در آن دوران، شیخ نعیم قاسم در عرصههای فرهنگی و فکری حزبالله حضور پررنگی داشت؛ اما در عرصه نظامیگری و امنیتی فعالیت چندانی نداشت. این در حالی است که شهید سیدحسن نصرالله سابقه قابل توجهی از فعالیتهای امنیتی و نظامی را در کارنامه داشت. با رسیدن سیدحسن نصرالله به رهبری حزبالله، این تشکیلات به طور جدی وارد عرصه سیاسی شد و از این دوره جایگاه شیخ نعیم قاسم نیز به شکل محسوسی ارتقا یافت.
در دوره رهبری سیدحسن نصرالله، عملا زعامت امور سیاسی حزب الله با شیخ نعیم قاسم بود. شیخ نعیم، رئیس ستادهای انتخاباتی حزبالله طی سه دهه اخیر بود. تقریبا تمامی برنامههای انتخاباتی و مشارکتی حزبالله برای راهیابی به پارلمان، تحت اشراف وی برنامهریزی و دنبال میشد. همچنین در مذاکرات سیاسی داخلی برای تشکیل دولت و رایزنی با احزاب و جناحهای مختلف، شیخ نعیم قاسم نقش محوری را ایفا میکرد.
علاوه بر آن شیخ نعیم قاسم، با خبرنگاران و رسانههای لبنانی از یک سو و با نخبگان این کشور از سوی دیگر ارتباط مستمر داشت. به جرأت میتوان ادعا کرد در میان رهبران درجه اول حزبالله، دسترسی به هیچ کسی به اندازه شیخ نعیم قاسم سهل الوصول نبود. تقریبا هر خبرنگار داخلی و خارجی که میخواست با رهبران حزبالله دیدار کند، اولین گزینه در دسترس شیخ نعیم قاسم بود. فراتر از آن نیز در برنامههای مردمی، فرهنگی و... که در سطح بالا برگزار و مقرر میشد سران حزبالله حضور یابند، اولین گزینه شیخ نعیم قاسم بود.
برای مقایسه میتوان گفت در امور تشکیلاتی، امنیتی و نظامی اداره تشکیلات با «شهید سیدهاشم صفی الدین» و در امور سیاسی و فرهنگی اداره حزبالله با «شیخ نعیم قاسم» بود که هر دو به صورت مستقیم و بیواسطه با رهبر بزرگ حزبالله «شهید سیدحسن نصرالله» کار میکردند. به همین جهت، شیخ نعیم قاسم با بسیاری از رهبران سیاسی و حتی نخبگان فرهنگی لبنان دارای ارتباط شخصی نسبتا نزدیکی بود.
با توجه به این تفاصیل، بعد از رسیدن شیخ نعیم قاسم به رهبری حزبالله، این پرسش مطرح بود که چه تغییراتی در فضای داخلی حزبالله و همچنین در روابط میان حزبالله و دیگر گروههای لبنانی پیش خواهد آمد؟ همان زمان پیشبینی میشد که با توجه به شهادت بسیاری از فرماندهان جهادی باسابقه و بخش مهمی از رئوس هرم سلسلهمراتب فرماندهی حزبالله، وزن بخش سیاسی نسبت به بخش نظامی حزب تقویت شود. این نکته کاملا با سوابق و روابط شخصی شیخ نعیم قاسم نیز سازگار بود. از طرف دیگر پیشبینی میشد که در غیاب رهبر بزرگ و کاریزماتیکی مانند سیدحسن نصرالله، وزن جنبش امل و شخص آقای «نبیه بری» در معادلات داخلی شیعیان لبنان افزایش یابد.
واقعیت این است که توافق اخیر بر سر آتشبس، نشانه مهمی از صدق تحلیلهای فوق بود. حتی – با کمی تسامح – میتوان گفت آتشبس اخیر میتواند طلیعه «دوره جدید حزبالله» باشد؛ دورهای که وزن سیاست در آن بالا میرود و بخش سیاسی آن فضای بازیگری و ابتکار عمل بیشتری خواهد داشت. البته در اینجا باید تأکید کرد که بخش سیاسی با بخش امنیتی و نظامی تضاد جدی نداشتند. برخی افراد مانند «حاج وفیق صفا» دقیقا در نقطه تلاقی این دو بخش قرار دارند. اما به هر حال از نظر ماهوی مأموریت و روش اصحاب سیاست متفاوت از فرماندهان امنیتی و نظامی است.
2)تجربه قطعنامه ۱۷۰۱ در سال ۲۰۰۶؛ اجرا مهمتر از متن!
دومین نکتهای که در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد، مسأله میزان مشابهت میان بندهای توافقنامه آتشبس اخیر با قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت است که در سال ۲۰۰۶ به تصویب رسید و به جنگ ۳۳ روزه خاتمه داد.
هنوز مفاد توافق آتشبس اخیر به صورت رسمی منتشر نشده و تنها نسخهای غیررسمی – که ابتدا رسانههای عبری منتشر کردند - از آن وجود دارد. طبق این نسخه غیررسمی، بخش عمدهای از بندهای آتشبس مشابه قطعنامه ۱۷۰۱ است و تنها در سه مورد تفاوتهای جزئی وجود دارد. در مورد قطعنامه ۱۷۰۱ نیز باید گفت همان زمان حزبالله تحفظ خود را حفظ و صرفا نسبت به تصمیم جمعی کشور لبنان تمکین کرد. سیدحسن نصرالله رهبر وقت حزبالله در این زمینه صریحا مراتب تحفظ خود را ابراز کرده بود.
با این حال، باید دید در عمل چه اتفاقی افتاد؟ در عمل، بعد از تصویب قطعنامه ۱۷۰۱ و خروج رژیم صهیونیستی از خاک لبنان و پایان جنگ ۳۳ روزه، نیروهای صلحبان سازمان ملل (یونیفل) در جنوب رود لیطانی مستقر شدند. اما ترکیب جمعیتی و بافت مردمی این منطقه به صورتی بود که حزبالله گرچه پایگاههای نظامی رسمی خود را جمع کرد؛ اما به واسطه حضور مردمی خود همچنان منطقه را در اختیار داشت. به عبارت دقیقتر، در عمل حزبالله همچنان در جنوب لیطانی حضور داشت و این وضعیت تا ۱۸ سال بعد، یعنی روزهای اخیر تداوم یافت.
با توجه به تجربه سال ۲۰۰۶، باید تأکید کرد که آنچه در «عمل محقق میشود» به مراتب مهمتر از آن چیزی است که در «متن توافقنامه» میآید. تجربه سالهای ۲۰۰۶ به بعد ثابت کرد در داخل لبنان، حزبالله دست بالاتر را در اختیار داشته و هیچ گروه لبنانی نمیتواند اراده خود را با استفاده از زور به حزبالله تحمیل کند. از این منظر، هر توافقی که بتواند دست خارجی دخیل در لبنان را محدود سازد و امور را به موازنههای داخلی لبنان بسپارد، نهایتا فضای بازیگری بیشتری برای حزبالله ایجاد میکند.
3)تفاوتهای ۲۰۲۴ با ۲۰۰۶
در بند پیشین، این نکته مورد تأکید قرار گرفت که آنچه در عمل تحقق مییابد، مهمتر از متن توافقنامه است و از همین منظر، تجربه سال ۲۰۰۶ مورد توجه قرار گرفت. با این حال، در مقایسه میان وضعیت فعلی و سال ۲۰۰۶ باید به سه نکته مهم توجه داشت.
اول اینکه در سال ۲۰۰۶ حزبالله به سرعت جنوب لبنان را بازسازی کرد. اما این بار، وضعیت کاملا متفاوت است. در داخل لبنان، بحران اقتصادی از سال ۲۰۱۹ چنان ضربهای وارد کرده که بازسازی ویرانهها بر پایه معادلات داخلی لبنان تقریبا غیرممکن است. از منظر کمکهای بیرونی نیز وضعیت ایران و سوریه کاملا متفاوت با سال ۲۰۰۶ است و به نظر میرسد تنها فاکتوری که در این زمینه نسبت به آن زمان بهتر شده، اقتصاد عراق باشد. البته در این زمینه باید توجه کرد که جمعآوری اعانههای خارجی برای بازسازی جنگ، در کشوری مانند لبنان با توجه به جایگاه فرهنگی آن در میان کشورهای عربی، کار چندان پیچیدهای نیست؛ اما معمولا این کمکها دارای مابهازایی در معادلات سیاسی داخلی لبنان خواهد بود.
نکته دوم اینکه در سال ۲۰۰۶، رئیس جمهور وقت (امیل لحود) از نظر سیاسی به حزبالله نزدیک بود. به همین جهت، ارتش و نهادهای امنیتی – علیرغم جهتگیری تند وزیر کشور وقت علیه حزبالله – نهایتا تقابل خاصی با مقاومت نداشتند. این بار، لبنان فاقد رئیس جمهور است و بعد از آتشبس، رایزنیهای جدی گروههای سیاسی بر سر رئیس جمهور منتخب آغاز خواهد شد. احتمالا در این زمینه، حزبالله نیز انعطاف بیشتری نسبت به یک سال گذشته نشان میدهد و همین موضوع بر جهتگیری رئیس جمهور آینده اثرگذار خواهد بود. البته در این زمینه، احتمال دارد انعطافپذیری سیاسیون لبنان در کنار ابتکار عمل نبیه بری، باعث گردد در خلال توافق برای انتخاب رئیس جمهور جدید امتیازها و ضمانتهای خوبی برای مقاومت گرفته شود.
نکته سوم که شاید مهمتر از همه نکات باشد، تشکیل کمیتهای است که بر اجرای آتشبس نظارت خواهد کرد. این کمیته احتمالا بخواهد فشار بیشتری بر حزبالله وارد کند و اساسا تشکیل این کمیته را باید مهمترین وجه تمایز فضای سال ۲۰۲۴ با سال ۲۰۰۶ دانست. با توجه به اینکه هنوز ترکیب کمیته به صورت رسمی اعلام نشده، در این مورد نمیتوان به صورت جزئیتر و دقیق صحبت کرد.
جمعبندی
بدون تردید، نکات مهم دیگری در تحلیل آتشبس وجود دارد؛ مانند مسأله «مقایسه میان اهداف اعلامی عملیاتهای طرفین»، «چشمانداز حزبالله در داخل لبنان و سطح منطقه»، «بازتعریف جدید از معادله بازدارندگی میان لبنان و رژیم صهیونیستی» و... اما ما در این یادداشت منحصرا بر سه نکتهای تأکید داشتیم که به نظر میرسد مهمتر باشند.
کسانی که تفاوت وضعیت امروز با وضعیت پساز جنگ ۳۳ را نادیده میگیرند و آینده را مطابق با آنچه در سال ۲۰۰۶ رخ داد پیشبینی میکنند، به اشتباه میافتند. به همین نسبت کسانی که تجربه آن سالها را «بیربط به امروز و آینده» میپندارند، در تحلیل خود به خطا میروند. به عبارت دیگر هر دو در تحلیلهای خود به افراط و تفریط میافتند. در این زمینه هم باید تجربه پیشین را مورد توجه قرار داد، هم تفاوتها را مد نظر داشت. اما شاید مهمترین نکته، همین مسأله «تقویت جناح سیاسی حزبالله» باشد که در مورد آن باید بیشتر نوشت.