ابوالفضل هادی منش
مفهوم شناسی شکر
در زبان پارسی، «شکر» برابر با «سپاس» می باشد و مفهوم مقابل آن در عربی، «کفر» یا «کفران» و در پارسی، «ناسپاسی» است. به تعبیر امام خمینی(س): شکر، عبارت است از قدردانی نعمت منعم، و آثار این قدردانی در قلب به طوری بروز کند و در زبان به طوری و در افعال و اعمال قالبیه به طوری؛ اما در قلب آثارش از قبیل خشوع و خضوع و محبت و خشیت و امثال آن است و در زبان به ثنا و مدح و حمد. و از راغب[1] منقول است که شکر تصور نعمت و اظهار آن است. و گفته شده که آن مقلوب «کشر» به معنای «کشف» است و ضد آن «کفر» است و آن نسیان نعمت و سَتر آن است.[2]
شکرگزاری دارای انواع گوناگونی است و خواه این شکرگزاری در برابر خداوند متعال باشد یا در برابر آفریدگان او، در هر حال شکرگزاری نسبت به منعم شکر قلمداد می شود. حضرت امام(س) شکر را بر سه قسم می داند و می نویسد: شکر بر سه قسم است: «شکر قلب؛ و آن تصور نعمت است. و شکر به زبان؛ و آن ثنای بر منعم است. و شکر به سایر اعضا؛ و آن مکافات نعمت است به قدر استحقاق آن». و عارف محقق، خواجۀ انصاری، فرماید: «شکر اسمی است برای معرفت نعمت، زیرا که آن طریق معرفت منعم است».[3]
نوعی از شکر، شکر از مخلوق است که در ادبیات ما بیشتر با واژه «تشکر و قدرشناسی» تعبیر می شود. ایشان در این باره می نویسد: شکر مخلوق از وظایف حتمیه است، چنانچه فرموده اند: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»؛[4] لکن از آن جهت که آنها را خداوند وسایل بسط نعمت و رحمت مقرّر فرموده؛ نه آنکه با شکر آنها از خالق و رازق حقیقی محجوب گردی؛ چه که این عین کفران نعمتِ ولی نعم است.[5]
شکرگزاری در قرآن
1. (وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ)؛[6] و اندکی از بندگان من سپاس گزارند. آنها که از تجلیات ذاتیه احدیّه بی خبرند و از برای موجودات، ذاتیات اصیله قائلند، به نحوی در کفران نعم الهیه واردند. و آنها که تجلیات اسمائیه و صفاتیه را مشاهده ننمودند، و قلب آنها آینه حضرات اسمائی نشده، به نحوی در کفران واقعند. و آنها که از تجلیات افعالیه و توحید فعلی غافل و بی خبرند، به طوری کفران نعم کنند و خود از آن غافل هستند؛ (وَذَرُوا الّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أسْمَائِهِ).[7]
2. (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ)؛[8] اگر مرا سپاس گزار باشید، بر نعمت شما می افزایم. خدای تعالی به روی بنده ای باب شکر را باز نمی کند که باب زیادت را ببندد، بلکه به روی هر کس در شکر را باز کرد، در زیادت را باز کند، چنانچه در قرآن شریف نیز فرماید: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ).[9]
3. (وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِىٌّ کَرِیمٌ)؛[10] هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند، بی گمان پروردگارم بی نیاز و کریم است.
4. (مَا یَفْعَلُ اللهُ بِعَذَابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَکَانَ اللهُ شَاکِراً عَلِیماً)؛[11] اگر سپاس بدارید و ایمان آورید، خدا می خواهد با عذاب شما چه کند؟ و خدا همواره سپاس پذیر [حقشناس] دانا است.
5. (وَقَالَ رَبِّ أوْزِعْنِی أنْ أشْکُرَ نِعْمَتَکَ الّتِی أنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ)؛[12] و گفت: پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای، سپاس بگزارم.
6. (ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ لَعَلّکُمْ تَشْکُرُونَ)؛[13] پس از آن، بر شما بخشودیم. باشد که شکرگزاری کنید.
7. (وَهُوَ الّذِی أنشَأ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ)؛[14] و او است آن کس که برای شما گوش و چشم و دل پدید آورد؛ اما اندکی از شما سپاس گزارید.
8. (أنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ)؛[15] شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوی من است.
9. (وَمَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ)؛[16] و هرکس که پاداش این دنیا را بخواهد، به او از آن می دهیم و هر کس پاداش آن سرای را خواهد، از آن به او خواهیم داد و به زودی سپاس گزاران را پاداش ارزانی خواهیم کرد.
10. (فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلالاً طَیِّباً وَاشْکُرُوا نِعْمَتَ الله إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ)؛[17] و از آنچه خداوند روزی تان کرده است از حلال و پاکیزه، بخورید و سپاس گزار نعمت خدا باشید، اگر فقط او را می پرستید.
بر آستان جانان
1. رسول خدا(ص) میفرماید: «الطاعم الشاکر له من الأجر کأجر الصائم المحتسب والمعافی الشاکر له من الأجر کأجر المبتلی الصابر. والمعطی الشاکر له من الأجر کأجر المحروم القانع»؛[18]
خورندۀ شکرکننده، اجر و مزد او مثل مرد روزه دار در راه خداست. و کسی که در عافیت و سلامت است و شاکر است، اجرش مثل اجر کسی است که مبتلا باشد و صبر داشته باشد. و کسی که نعمت به او عطا شده و شاکر است، اجر او مثل کسی است که محروم از عطاست و قانع و راضی است به آنچه خداوند به او عطا نموده است.
2. امام صادق(ع) میفرماید: «ثلاثٌ لا یضرّ معهنّ شیءٌ: الدعاء عند الکرب؛ والاستغفار علی الذنوب؛ والشکر عند النعمة»؛[19] سه چیز است که چیز دیگری به آن ضرری نمی رساند: دعا هنگام گرفتاری، استغفار بر گناهان و شکر هنگام نعمت.
3. رسول خدا(ص) میفرماید: «ما فتح الله علی عبدٍ باب شکرٍ فخزن عنه باب الزیادة»؛[20] خدا بر بنده ای درب شکر را نمی گشاید که بر وی درب فزونی و زیادتی را بسته باشد.
4. امام صادق(ع) میفرماید: «شکر کلّ نعمةٍ وإن عظمت، أن تحمد الله عزّ وجلّ [علیها]»؛[21] شکر هر نعمتی هر چند بزرگ باشد، این است که ستایش خداوند بلندمرتبه و بزرگ را به جای آوری.
5. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «ما کان الله لیفتح علی عبد باب الشکر ویغلق علیه باب الزیادة»؛[22] خداوند به روی بنده ای باب شکر را باز نمی کند که باب زیادت را به روی او ببندد.
6. امام صادق(ع) میفرماید: «إنّ الرجل منکم لیشرب الشربة من الماء، فیوجب الله له بها الجنّة. ثمّ قال: إنّه لیأخذ الإناء فیضعه علی فیه فیسمّی، ثم ّیشرب فینحّیه وهو یشتهیه فیحمد الله، ثمّ یعود فیشرب، ثمّ ینحّیه فیحمد الله، ثمّ یعود فیشرب ثم ینحّیه فیحمد الله، فیوجب الله عزّ وجلّ بها له الجنّة»؛[23] همانا مردی از شما شربت آبی می آشامد. پس خدا به واسطه آن بر او بهشت را واجب می کند. سپس امام فرمود: همانا او ظرف آب را برمی دارد و بر دهان می گذارد و نام خدا برده، می آشامد و آن را دور می کند؛ در حالی که هنوز مایل به آن است. پس حمد خدا را می گزارد. سپس آن را اعاده می کند و می نوشد و سپس آن را دور می کند و دوباره حمد خدا را به جای میآورد. سپس آن را اعاده کرده، می نوشد و باز هم حمد خدا می کند. پس خدا هم به سبب آن، بهشت را بر او واجب می گرداند.
7. امام صادق(ع) میفرماید: «شکر النعمة اجتناب المحارم وتمام الشکر قول الرجل: الحمد لله ربّ العالمین»؛[24] شکر نعمت، دوری جستن از محرمات است و کمال شکر الحمد لله رب العالمین گفتن است.
8. امام باقر(ع) میفرماید: «ما أنعم الله علی عبدٍ نعمةً فشکرها بقلبه، إلا استوجب المزید قبل أن یظهر شکره علی لسانه»؛[25] خدا نعمتی را به بنده ای نداد که او به قلب و جان خود سپاسگزاری از آن را به جای آورد، مگر آنکه آن شکر قلبی سبب فزونی نعمت شود، قبل از آنکه وی آن سپاس را به زبان خود جاری کند.
9. امام صادق(ع) میفرماید: «من قصرت یده بالمکافاة فلیطل لسانه بالشکر»؛[26] هر کس دستش از تلافی نعمت کوتاه شده است، پس باید زبانش را به سپاس گزاری بگشاید.
10. امام صادق(ع) میفرماید: «من حقّ الشکر لله أن تشکر من اُجری تلک النعمة علی یده»؛[27] از جمله حق شکرگزاری خدا این است که از کسی که آن نعمت به دست او جاری شده تشکر کنی.
11. امام صادق(ع) میفرماید: «من اُعطی الشکر اُعطی الزیادة؛ یقول الله عزّ وجلّ: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ)»؛[28] کسی که ادای شکر کند زیادت به او عنایت شود. خداوند عزّوجلّ می فرماید: «اگر شکر نمایید زیادت کنم برای شما».
12. امام صادق(ع) از مسجد بیرون آمد؛ در حالی که مرکب ایشان گم شده بود. امام فرمود: «لئن [ردّها] الله علیّ، لأشکرنّ الله حقّ شکره». قال [فما] لبث أن اُتی بها، فقال: «الحمد لله». فقال له قائلٌ: جعلت فداک، ألیس قلت لأشکرنّ الله حقّ شکره؟ فقال أبو عبدالله(ع): «ألم تسمعنی قلت: الحمد لله»؛[29] اگر خداوند آن را به من باز گرداند، هر آینه شکر می کنم او را حق شکر. راوی گفت: مدتی نگذشت که آن مرکب پیدا شد و آورده شد. پس امام فرمود: الحمد لله. کسی پرسید: فدایت شوم! آیا شما نگفتید که شکر خدا را به جای می آورم؛ آن طور که حق او است؟ امام پاسخ داد: آیا نشنیدی که گفتم: الحمد لله.
گلبرگی از آفتاب
1. امام جواد(ع) میفرماید: «نعمةٌ لا تشکر کسیّئةٍ لا تغفر»؛[30] نعمتی که شکر نشود، مانند گناهی است که بخشیده نشود.
2. امام باقر(ع) میفرماید: «لا ینقطع المزید من الله حتی ینقطع الشکر علی العباد»؛[31] فزونی و برکت خداوند از بندگان قطع نمی شود، مگر آنکه شکرگزاری ایشان قطع گردد.
3. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «شکر المؤمن یظهر فی عمله وشکر المنافق لا یتجاوز لسانه»؛[32] شکرگزاری مؤمن از رفتارش آشکار می شود و شکرگزاری منافق از زبانش فراتر نمی رود.
4. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «إذا قدرت علی عدوّک فاجعل العفو عنه شکراً للقدرة علیه»؛[33] هرگاه بر دشمن خود قدرت یافتی، پس گذشت نسبت به او را شکرانه قدرت بر او قرار ده.
5. امام زین العابدین(ع) میفرماید: «أشکرکم لله أشکرکم للناس»؛[34] شکرگزارترین شما نسبت به خداوند، شکرگزارترین شما نسبت به مردم است.
6. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «شکرک للراضی عنک یزیده رضیً ووفاءً، شکرک للساخط علیک یوجب لک منه صلاحاً وتعطّفاً»؛[35] قدردانی و سپاس گزاری تو از کسی که از تو راضی است، سبب فزونی رضایت و وفاداری می شود و سپاس گزاری تو از کسی که از تو ناراضی است، سبب اصلاح و مهربانی او در مورد تو می شود.
7. امام سجاد(ع) میفرماید: «یقول الله تبارک وتعالی لعبدٍ من عبیده یوم القیامة: أشکرت فلاناً؟ فیقول: بل شکرتک یا ربّ فیقول: لم تشکرنی إذ لم تشکره»؛[36] خداوند پاک و بلندمرتبه در روز رستاخیز به یکی از بندگان خود می فرماید: آیا از فلانی سپاس گزاری کردی؟ پس او می گوید: [خیر] بلکه شکر و سپاس گزاری تو را به جای آوردم ای پروردگار من! پس خداوند می فرماید: شکر مرا به جای نیاوردی؛ زیرا از او تشکر نکردی.
8. امام علی بن موسی الرضا(ع) میفرماید: «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّ وجلّ»؛[37] کسی که تشکر از مخلوقی که نعمتی به او داده نکند، شکرگزاری خداوند بلندمرتبه و بزرگ را نکرده است.
9. امام رضا(ع) میفرماید: «إنّ الله عزّ وجلّ أمر بالشکر له وللوالدین فمن لم یشکر والدیه لم یشکر الله»؛[38] به درستی که خداوند بلندمرتبه و بزرگ بر شکر برای او و تشکر از والدین دستور داده است. پس هر کس از والدینش سپاس گزاری نکند، شکر خدای را به جا نیاورده است.
پرتو نور
1. تشکر از زیردستان
روز پنجشنبه 20/11/67 برای تقدیم گزارشها مشرف شدم. حضرت امام هدیۀ دیگری به من لطف فرمودند. عرض کردم: مرا شرمنده میفرمایید. فرمودند: «مال خودتان است». بعد فرمودند: «این رادیو[39] ... خیلی خوب است. آنها به درد نمیخوردند. این خیلی رادیوی خوبی است». گفتم: الحمد لله. انگار خدا دنیا را به من داد. خوشحالی سر تا پای وجودم را گرفت که توانسته بودم خدمتی ناچیز انجام دهم. یک قرآن امضا شده و دو استخاره که برای مؤمنان میخواستم، انجام دادند. هنگامی که خواستم مرخص شوم، دوباره اشاره کردند و فرمودند: «آن را بردارید».
در اینجا تذکر دو نکته را لازم میدانم: اول آنکه گرچه ما در دفتر حضرت امام خدمت گزار بودیم، ولی از آنجا که گویی این نوع کارها از چهارچوب وظیفه محوله خارج بود و گویی این کار، از جهتی جنبۀ شخصی برای معظم له میتوانست داشته باشد، علیرغم آنکه یقین دارم حضرت امام میدانستند که نثار جانمان را در پیش قدم مبارکشان افتخار میدانیم، باز هم آن حضرت از مال شخصی خودشان، آن هم متناسب با کرامت و شخصیت والایشان، حقیر را پاداش نیکو دادند؛ و این باز درسی حکیمانه بود که هرگز هیچ کس نباید از زیردستانش، گرچه او را به جان دوست داشته باشند، بهرهکشی کند و توقع کار شخصی و خارج از محدودۀ وظیفه داشته باشد.
ثانیاً: با توجه به اینکه تفقد معنوی و مادی حضرتشان، بیش از حد انتظار و معمول بود و از طرفی تا آنجا که اطلاع پیدا کردم، در طی یک سال اخیر، از تمام کسانی که به نوعی افتخار خدمت گزاری معظم له را داشتند، به اشکال مختلف، تفقدها و نوازشهای فوق انتظار و کمسابقه و حتی بیسابقه معمول داشتند، این همه میتوانست بیانگر نکتهای عمیق و زمزمهای از سرود آزادی از قفس دنیا و پیوستن ایشان به لقاء الله باشد. این ما بودیم که کور و کر در کنار سرچشمه آب حیات سالها سر کردیم و خوابآلوده و غافل از دریای معرفت او قطرهای نچشیدیم.[40]
2. قدردانی از یک تلاشگر راستین
در دفتر حضرت امام بودیم که ناگهان خبر دادند که نخستوزیری و شورای امنیت منفجر گردید. خبر بسیار ناگواری بود. امام دستور فرمودند: «بروید تحقیق کنید تا از وضع آقای رجایی و باهنر مطلع باشم». متأسفانه این قرعه را به نام من زدند و من مأموریت پیدا کردم تا از نزدیک جریان را بررسی کنم. هیچ وقت آن منظره دلخراش از یادم نمیرود. اولین کسی که با جنازۀ سوخته و زغال شدۀ این عزیزان روبهرو گردید و هیچ آثاری برای شناسایی در ظاهر آنها نبود، من بودم. از مرحوم شهید باهنر یک تکه از عبای ایشان باقی بود که از روی آن تشخیص دادیم که جنازۀ کی است. از شهید رجایی هم هیچ چیز نمانده بود. خداوند لعنت کند منافقان را که واقعاً لکه ننگی بر پیشانی و دامن خود نهادند که با هیچ آبی تا ابد شسته نخواهد شد. با آقای دکتر منافی به وسیلۀ گلاب، دهان خونآلود ایشان را پاک کردیم. از یک عدد دندان طلایی ایشان تشخیص دادیم که جنازه مربوط به آقای رجایی است. خدا میداند که بر ما چه گذشت و مهمتر از آن اینکه چگونه این خبر را به امام بدهیم.
همان روز امام به حاج احمد آقا فرموده بودند که: «دلم برای آقای رجایی تنگ شده است». و قرار بود فردای آن روز ایشان خدمت امام برسند و به همان اندازه که امام از بنیصدر و لیبرالها نفرت داشتند و دوست نداشتند آنها مزاحم او باشند، به آقای رجایی علاقهمند بودند و ایشان را میپذیرفتند. اما باز هم این فاجعه امام را متزلزل نمیسازد و آرام هستند، و به پیروزی مطمئن.[41]
آری این سخن امام(س) به گونه ای قدردانی از زحمات این شهید بزرگوار به شمار می رفت.
3. قدردانی از استاد
حضرت امام اسم اساتیدشان را خیلی با عظمت میبردند و حتی با تعبیرات: «اعلی الله مقامه»؛ یعنی مقامشان بلند مرتبه باد و یا «قدّس الله اسرارهم»، یعنی پاک باد طینتشان از آنان یاد میکردند. حضرت امام کسی بودند که برای ورود علی امینی، نخستوزیر کشور، از جای خود بلند نشدند؛ اما به احترام طلاب علوم دینیه از جا بلند میشدند.
حضرت امام در سر کلاس درس حضرت آیت الله بروجردی، سر تا پا گوش بودند و مثل بعضیها اظهار فضل نمیکردند، مگر استادش دستوری میداد یا سؤالی میکرد.[42]
4. تقدیر از خدمتی کوچک
زمانی که من در قم طلبه بودم، معمولاً پنجشنبهها میرفتیم حمام گذرخان. معمولاً اهل علم بیشتر آنجا میرفتند. روزی من دیدم که آقایی بغل حوض حمام نشستهاند و صابون زدهاند و دنبال ظرف آب میگردند، من متوجه شدم که ایشان احتیاج به یک ظرف آب دارند. رفتم از خزینه آب برداشتم و روی سر آقا ریختم. ایشان ضمن تشکر نگاهی با دقت به من کردند، آن موقع من نوجوان چهارده ـ پانزده سالهای بودم. آقا از من پرسید که شما صابون زدهاید یا نه؟ عرض کردم: نه. من دیدم ایشان دست، دست میکنند و انگار منتظر هستند، با آنکه میخواهند بروند، اما دنبال بهانهای میگردند. همینکه من شروع کردم به صابون زدن، یک وقت دیدم، یک نفر دارد آب به سر من میریزد. چشمم را باز کردم، دیدم همان آقا بالای سر من ایستادهاند. آنقدر ایشان دقیق بودند که منتظر ماندند تا من که به آب نیاز پیدا کردم، به من کمک کردند و در همان ساعت تلافی نمودند. وقتی به منزل آمدم به پدرم (شهید اشرفی اصفهانی) جریان را گفتم. ایشان گفتند: آن آقا را شناختید، گفتم: نه. این قضیه گذشت تا زمانی که روز عیدی بود، من به همراه پدرم به منزل امام جهت ملاقات رفتیم. با تعجب دیدم این آقا
همان آقایی است که در حمام روی سر من آب ریخته بودند. به پدرم گفتم: حاج آقا، ایشان همان کسی هستند که در حمام گذرخان آن کمک را به من کردند.[43]
آری، امام آن قدر بزرگوار بودند که وقتی دو ظرف آب روی سر ایشان در حمام ریخته بودم، سعی کردند که هرچه زودتر جبران کنند تا مبادا حقی از کسی به گردن او باقی مانده باشد که از عهدۀ ادای آن برنیامده باشند.
5. هدیه برای قدردانی
به خاطر دارم روزی در منزل بودم که صدای زنگ مرا به دم در آورد. دیدم حضرت آیت الله صانعی هست و از طرف امام آمده و هدیهای برای ابوی ما آورده است. پرسیدم: این چیست؟ گفت: چون حاج آقا ابوی شما کتاب نهضت روحانیون را نوشتهاند، حضرت امام نیز این هدیه را برای ایشان فرستادهاند. بعد از اینکه بسته هدیه را باز کردیم، فهمیدیم که یک عدد عبا برای حاج آقا ابوی دادهاند. در ضمن، باید گفت که فقط امام بودند که جهت قدردانی از تألیف آن کتاب، چنین هدیهای برای پدرم داده بودند.[44]
6. قدردانی و احترام نسبت به مادر
یکی از تأکیدات و توصیه های حضرت امام این بود که به فرزندانشان توصیه میکردند که به مادرشان احترام کنند. در اینجا من به یاد دارم که حاج آقا مصطفی به مادرشان احترام فوق العادهای قائل بود تا جایی که برای من مایۀ تعجب بود. البته اینها همه حاکی از توصیهها و تأکیدات حضرت امام بود. در بیمارستان قلب که امام خوابیده بودند، مرحوم حاج احمد آقا به من گفت: امام وقتی که احساس رحیل کردند، دست مرا گرفتند و در دست مادرم گذاشتند و به من اشاره کردند که بعد از من هر چه تو توان داری، نسبت به مادرت باید احترام بکنی. لذا ایشان هم به مادرش شدیداً احترام میگذاشت.[45]
در سایه سار عترت
1. سجده شکر
«هشام بن احمر می گوید: روزی با امام کاظم(ع) همراه بودم و مسیری را با هم طی می کردیم و هر یک سوار بر مرکب خود بودیم که ناگاه دیدم امام زانویش را خم کرد و پای از رکاب بیرون آورد. سپس از اسب پیاده شد و در گوشه ای به سجده افتاد و سجده ای طولانی به جای آورد. وقتی که امام سر از سجده برداشت، با تعجب از ایشان پرسیدم: قربانت شوم! چرا این سجده طولانی را به جای آوردی؟ امام در پاسخم فرمود: در حال حرکت به یاد نعمتی از نعمت های خداوند که به من ارزانی داشته بود، افتادم و خواستم بی درنگ با سجده ای شکر آن نعمت را به جای آورم».[46]
2. بنده ای سپاس گزار
پیامبر گرامی اسلام(ص) به اندازه ای برای شکر گزاری برای خداوند به نماز می ایستاد و سجده می کرد که پاهایش متورم می شد و رنگ چهره اش از افزونی عبادت زرد میگشت. شخصی (عایشه) حضرت را در این حال دید و از ایشان پرسید: مگر نه این است که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است. پس چرا این قدر خود را زحمت می دهید؟ پیامبر(ص) سر از سجده برداشت و در حالی که اشک صورتش را خیس کرده بود، فرمود: «أفلا أکون عبداً شکوراً»؛[47] آیا بنده سپاسگزار خداوند نباشم؟
3. شکر و افزونی نعمت
«امام صادق(ع) به همراه «مسمع» در سرزمین «منا» حضور داشت و چند نفر از اصحاب نیز با ایشان همراه بودند. ظرفی انگور میان آنها بود و امام و دوستانش مشغول خوردن آن بودند. در این لحظه گدایی آمد و از امام تقاضای چیزی کرد. امام خوشه ای انگور از میان ظرف برداشت و به او داد. مرد گدا نگاهی تحقیرآمیز به انگور کرد و گفت: احتیاجی به انگور ندارم. اگر سکّه هست، به من بدهید. امام انگور را در ظرف گذاشت و فرمود: خداوند به تو وسعت دهد! گدا فهمید که امام چیز دیگری به او نمی دهد. از این رو، راهش را گرفت و رفت. اندکی که رفت، پشیمان شد و برگشت و گفت: پس همان خوشه انگور را بدهید. اما امام حتی همان انگور را هم دیگر به او نداد. لحظه ای بعد مردی دیگر آمد و از امام تقاضای کمکی کرد. امام سه حبه انگور از خوشه جدا کرد و به او داد. مرد گدا حبه های انگور را گرفت و خدا را شکر کرد و گفت: شکر پروردگار جهانیان را که به من روزی عطا نمود. خواست برود که امام به او فرمود: بایست! سپس برای تشویق او که چنین در قبال نعمت کوچکی خدا را شکر کرده بود، دو دست مبارکش را از انگورهای ظرف پر کرده و به او داد. گدا گرفت و
دوباره گفت: خدای متعال را شکر که به من روزی عنایت فرمود. وقتی خواست برود، امام از این شکرگزاری خرسند شد و فرمود: همین جا بایست. آن گاه رو کرد به غلام خود و پرسید: چند سکه همراه داری؟ غلام عرض کرد: حدود بیست سکه. امام فرمود: آن را به این مرد بده! مرد سکه ها را گرفت و باز هم برای شکرگزاری به درگاه خداوند گفت: بار خدایا! تو را شکر می گزارم. پروردگارا! این نعمت از جانب تو است و تویی که یکتا و بی همتایی. سپس خواست خداحافظی کند، تا برود که امام برای چندمین بار از او خواست که بایستد. آنگاه از جای خود برخاست و عبای خویش را از دوش برداشت و به فقیر داد و فرمود: بپوش! مرد فقیر عبا را بر شانه انداخت و دست به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خداوندا! از تو سپاسگزارم که به وسیله این بندۀ مؤمنت مراپوشانیدی. آنگاه رو کرد به امام صادق(ع) و عرض کرد: خداوند به شما جزای خیر دهد! سپس خداحافظی کرد و دور شد. راوی داستان می گوید: ما گمان کردیم که اگر این بار نیز او شکرانه به جای می آورد و خدا را سپاس میگفت، امام چیز دیگری هم به او می بخشید و همچنان لطف امام به او ادامه می
یافت».[48]
4. سپاسگزاری از یک آشنا
بیست و پنج سال از سنّ پیامبر(ص) گذشته بود که با خدیجهI ازدواج نمود. در یکی از سال ها در مکه خشک سالی شد. مزارع خشک شدند و حیوانات تلف گردیدند. «حلیمه» دایۀ پیامبر(ص) یا «ثوبیه» که چند روزی بیشتر در کودکی به او شیر نداده بود و در اطراف مدینه می زیست، به دلیل مشکلات ناشی از قحطی به مکه آمد تا بتواند به گونه ای هزینه های زندگی خود را تأمین نماید. حضور رسول خدا(ص) رسید. پیامبر(ص) با گشاده رویی از او استقبال کرد و به پاس زحمات او و سپاسگزاری از وی چهل گوسفند و چهل شتر از دارایی های خدیجه(س) را به او بخشید.[49]
5. تشکر از محبت هشت سال پیش
در ماجرای جنگ «حنین» که در سال هشتم هجرت رخ داد، «شیماء» دختر حلیمه، خواهر رضاعی پیامبر اکرم(ص) به اتفاق جمعی از خاندان خود به اسارت سپاه اسلام درآمدند. پیامبر(ص) هنگامی که شیماء را دید به یاد کودکی خود و محبت هایی که شیماء به ایشان کرده بود افتاد. از جایش برخاست و عبا از دوش خود برداشت و پهن کرد و از شیماء خواست که روی آن بنشیند. سپس به پاس احترام و قدردانی از او با مهربانی با وی سخن گفت و او را مورد تفقد قرار داد. پیامبر(ص) به او فرمود: «تو همان کسی هستی که در دوران کودکی به من محبت بسیاری نمودی». این در حالی بود که شصت سال از آن زمان می گذشت. پیامبر(ص) از او به جهت محبت هایش تشکر نمود. شیماء که پیر و فرتوت شده بود، با دیدن اکرام و تفقد پیامبر(ص) از او، از ایشان درخواست نمود تا اسیران طایفه اش را آزاد گرداند. پیامبر(ص) فرمود: «من سهمیۀ خودم از اسیران را بخشیدم و آنان را آزاد می نمایم؛ اما در مورد سهمیه بقیه، می توانی بعد از نماز ظهر در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله قرار دهی و از دیگران نیز بخواهی که سهم اسرای خود را ببخشند و آنان را آزاد نمایند». شیماء پس از اتمام نماز ظهر پیشاپیش مسلمانان
ایستاد و جریان بخشش پیامبر(ص) را بازگو کرد. مسلمانان نیز با شنیدن آن همگی از سهم خود گذشتند و گفتند: «ما نیز به پیامبر خویش اقتدا می کنیم و سهم خود را میبخشیم». اما در این میان، دو نفر به نام های «اقرع» و «عیینه» از سهم خود نگذشتند.
پیامبر(ص) پا در میانی نمود و هر یک از اسیران آنان را با شش اسیر از طایفه ای غیر از طایفه شیماء مبادله کرد و به این ترتیب، همگی اسیران طایفه شیماء به پاس قدردانی پیامبر(ص) از زحمات او در کودکی خود، بخشیده و آزاد شدند.[50]
دلبرگ های عاشقی
از جمله مقامات بلند خداشناسی، دوام ذکر و شکر خدا است؛ یعنی سالک الی الله همواره پروردگار خویش را یاد کند و او را در همه حال شکر نماید. گروهی از بندگان پاک و بلندمرتبه خداوند، همواره او را از جایگاه شکر مورد پرستش قرار می دهند و بار سنگین پرستش راستین الهی را با نیروی شکر بر دوش خود می کشند؛ چنانکه پیشوای شکرگزاران راستین، امام حسین(ع) می فرماید: «إنّ قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الأحرار وهی أفضل العبادة»؛[51] به درستی که گروهی از مردم خدای خویش را از روی شکر نعمت هایش می پرستند. پس این است عبادت آزادگان که برترین عبادات است.
شکر در همه حالات، شعار بلند مکتب سرخ حسین است؛ آن گونه که خود از حنجرۀ تاریخ این شعار را در گوش بشریت سر داد و دانش آموختگان مکتب او نیز به بهترین شکل او را پاسخ گفتند، همچون پسر عموی وارسته امام، مسلم بن عقیل، که پیش از شهادت خویش هنگامی که از پله های دارالاماره بالا می رفت، مدام زیر لب میگفت: «الحمد لله علی کلّ حالٍ»؛[52] در همه حال، خدا را شکر می گویم.
آنان فریبکارانه مسلم بن عقیل را به دارالاماره کشاندند. عبیدالله ابتدا سعی نمود که به او تهمت ایجاد تفرقه بزند. به او گفت: ای پسر عقیل! این مردم در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی می کردند، اما تو در میان آنان دودستگی انداختی. مسلم رویش را از عبیدالله برگرداند و گفت: من هرگز برای تفرقه به این شهر نیامده ام... من از سوی مولایم حسین(ع) مأمور شدم که به سوی این مردم بیایم و آنان را به پیروی از کتاب خدا وادارم. عبیدالله فریاد کشید: ای تبهکار! تو دنبال چیزی (حکومت و ریاست) بودی که خدا تو را از رسیدن به آن محروم کرد. مسلم خندید و گفت: اگر ما شایسته آن نباشیم، پس چه کسی شایسته آن است؟ عبیدالله با عصبانیت گفت: امیرالمؤمنین یزید.
مسلم(ع) دوباره زبان به شکر خدا باز کرد و فرمود: خدا را در همه حال شکر می کنیم و به داوری او بین ما و شما راضی هستیم. عبیدالله از خشم از جایش برخاست و گفت: خدا مرا هلاک کند اگر تو را نکشم؛ آن هم کشتنی که هیچ کس را در اسلام چنین نکشته باشند. مسلم(ع) دوباره لبخندی زد و گفت: آری، تو سزاواری که در اسلام بدعتی بگذاری که هیچ کس تا به حال مانند آن نکرده باشد.[53]
او برای انتقام از مسلم(ع) بکیر بن حمران را فرا خواند. او می دانست که وی در نتیجه جنگ با مسلم(ع) ضربه ای از او خورده است. به این منظور، او را که کینۀ بیشتری از بقیه نسبت به مسلم(ع) داشت، برای کشتن او انتخاب کرد و به او گفت: خودت او را بر بالای بام دارالاماره ببر و گردنش را بزن.[54]
بکیر نیز او را بر بالای دارالاماره برد و در حالی که بر لبش شکر خدا بود، گردنش را زد و بدنش را به میان جمعیتی که پایین دارالاماره منتظر بودند، افکند. وقتی بکیر پایین آمد، عبیدالله از او پرسید: او در واپسین لحظه چیزی نگفت؟ بکیر پاسخ داد: وقتی می خواستم به او ضربه ای بزنم، گفتم: خدا را شکر که انتقام مرا از تو گرفت و تو را قصاص کردم. یک ضربه به او زدم؛ اما مؤثر نبود. از این رو او را بلند نمودم تا پس ضربۀ دیگری بزنم که او از من پرسید: تو حق قصاص یک ضربه بر گردن من داشتی که آن را ستاندی. پس ضربه دوم برای چیست؟ اما من اعتنایی نکردم و با ضربه ای دیگر سر از بدنش جدا نمودم. عبیدالله در حیرت فرو رفت و زیر لب گفت: عجب! موقع مرگ هم افتخار![55]
[1]. المفردات فی غریب القرآن، ص 265.
[2]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 343.
[3]. شرح چهل حدیث، ص 344.
[4]. این روایت در هیچ یک از جوامع حدیثی یافت نشد؛ بلکه آنچه وجود دارد، روایتی است که مضمون آن را تأیید می کند و آن، حدیثی است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که: «من لم یشکر النّاس لا یشکر الله»؛ هر کس از مردم تشکر نکند، از خدا تشکر نخواهد کرد. (کنز العمال، ح 6443).
[5]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 188.
[6]. سبأ (34): 13.
[7]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 183 ـ 184.
[8]. ابراهیم (14): 7.
[9]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 189.
[10]. نمل (27): 40.
[11]. نساء (4): 147.
[12]. نمل (27): 19.
[13]. بقره (2): 52.
[14]. مؤمنون (23): 78.
[15]. لقمان (31): 14.
[16]. آل عمران (3): 145.
[17]. نحل (16): 114.
[18]. شرح چهل حدیث، ص 347.
[19]. همان، ص 348.
[20]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 189.
[21]. شرح چهل حدیث، ص 348.
[22]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 189.
[23]. شرح چهل حدیث، ص 348.
[24]. همان، ص 349.
[25]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 190.
[26]. همان، ص 191.
[27]. همان.
[28]. شرح چهل حدیث، ص 349.
[29]. همان.
[30]. بحار الانوار، ج 68، ص 53؛ ج 75، ص 363 و 365؛ اعلام الدین، ص 309.
[31]. تحف العقول، ص 457؛ بحار الانوار، ج 67، ص 51 و 54 و 56.
[32]. غرر الحکم و درر الکلم، ح 5661.
[33]. نهج البلاغه، حکمت 11.
[34]. الکافی، ج 2، ص 99، ح 30.
[35]. غرر الحکم و درر الکلم، ح 5661.
[36]. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 23؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 313، ح 21638؛ بحار الانوار، ج 68، ص 45، ح 47.
[37]. بحار الانوار، ج 68، ص 45، ح 47.
[38]. وسائل الشیعه، ج 9، ص 25، ح 11429؛ بحار الانوار، ج 71، ص 68، ح 40؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 258؛ الخصال، ج 1، ص 156.
[39]. رادیویی که حجة الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان آن را برای حضرت امام(س) تهیه کرده بودند.
[40]. در سایه آفتاب، ص 196 ـ 197؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان.
[41]. پرتوی از خورشید، ص 169 ـ 170؛ به نقل از حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی انصاری.
[42]. همان، ص 170؛ به نقل از: آیت الله خلخالی.
[43]. همان، ص 173؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی.
[44]. همان، ص 170؛ به نقل از: دکتر محمد رجبی.
[45]. همان، ص 173 ـ 174؛ به نقل از: آیت الله محمدرضا توسلی.
[46]. الکافی، ج 2، ص 98.
[47]. بحار الانوار، ج 17، ص 257 و 287.
[48]. همان، ج 47، ص 42.
[49]. همان، ج 15، ص 401.
[50]. اعلام الوری، ص 120.
[51]. تحف العقول، ص 245.
[52]. وقعة الطف، ص 139.
[53]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 376؛ الفتوح، ج 5، ص 97؛ العقد الفرید، ج 4، ص 378؛ مقاتل الطالبیین، ص 70؛ مثیر الاحزان، ص 26.
[54]. تاریخ الطبری، ج 5، ص 378؛ الفتوح، ج 5، ص 103؛ مقاتل الطالبیین، ص 70؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169.
[55]. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 274؛ مروج الذهب، ج 3، ص 70؛ بحار الانوار، ج 44، ص 358؛ العوالم، ج 17، ص 207؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص378.
کپی شد