علی اشرف فتحی
پایگاه اطلاع رسانی جماران: سی و شش سال پس از رسمی شدن مسأله و دغدغه «وحدت حوزه و دانشگاه»، اکنون چند سالی است که در امتداد این دغدغه، مسأله اسلامی کردن علوم انسانی از سوی برخی منادیان وحدت این دو نهاد مطرح شده و تا حدودی نیز عملیاتی شده است.
البته اسلامی کردن علوم انسانی، پدیده و دغدغه تازهای نیست. از دوره پهلوی دوم نیز کموبیش شاهد طرح آن بودهایم. پرشورتر از همه، مرحوم سید منیرالدین حسینی شیرازی؛ بنیانگذار فرهنگستان علوم اسلامی قم بوده که از دوره حضور و فعالیت سیاسیاش در نجف در دهه پنجاه شمسی، خود را طراح و نظریهپرداز اسلامی کردن همه علوم، حتی فیزیک و شیمی و ... میدانسته است.
با این حال، دغدغه اسلامیسازی علوم انسانی را نمیتوان بیشباهت به دغدغه مکتب فکری موسوم به «مکتب تفکیک» دانست که سودای اسلامی کردن عقلانیت و استدلال را در سر داشتهاند. اگر علمای مکتب معارفی خراسان، که محمدرضا حکیمی آن را به نام مکتب تفکیک شهره کرد، دغدغه تفکیک میان تعقل اسلامی - شیعی با فلسفه یونانی را دارند، مدافعان اسلامی کردن علوم انسانی نیز دغدغهشان تفکیک میان مبادی و مبانی غربی و اسلامی علوم است. طرفه آنکه در صدر حامیان این تفکیک، کسانی ایستادهاند که مخالف آن یکی تفکیک بوده و هنوز در جدال با مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی، مقاوم و قاطع ایستادهاند. این طیف معتقد است که در راستای یکی شدن حوزه و دانشگاه، باید مبانی فکری دانشگاهیان از مبانی غربی جدا شود تا دو نهاد حوزه و دانشگاه بتوانند با هم گفتگو کنند و پروژههای مشترکی انجام دهند.
شاید همین نگاه به ظاهر دوگانه را بشود دستمایه منقح کردن دو بحث «وحدت حوزه و دانشگاه» و «اسلامیسازی علوم انسانی» کرد. پرسش اینجاست که آیا میشود این نگاه دوگانه را نوعی روش یک بام و دو هوا دانست؟ آیا میشود از یک سو سخن مخالفان تفکیکی فلسفه و عرفان اسلامی را غیرعقلی و غیر موجه دانست و از این سو، خواهان تفکیک میان علوم انسانی غربی و علوم انسانی اسلامی شد؟
این گروه شاید به این پرسش، اینگونه پاسخ دهند که بهره ما از فلسفه و عرفان غیراسلامی و دیالوگ ما با نظریات آنها بر مبنای تعالیم اسلامی و بر محوریت اصول اسلامی بوده است و بزرگان دین نیز با این برخورد گزینشی مشکلی نداشتهاند. در مقابل نیز میتوان از همین پاسخ آنها بهره گرفت و گفت که اولا آیا همه تعالیم فلسفی و عرفانی که ناسازگار با اسلام بودهاند، در فلسفه و عرفان اسلامی مردود و مطروح شدهاند؟ و ثانیا آیا همین برخورد گزینشی و دیالوگ علمی را نمیتوان در سایر رشتههای علوم انسانی انجام داد، بدون آنکه از حذف کامل علوم انسانی غربی سخن گفت؟
ایراد مهمی که تفکیکیها به جریان فلسفه و عرفان اسلامی میگیرند این است که مبادی و مبانی این دو دانش، نه تنها غیر اسلامی، بل ضد اسلامی است و ما نباید چنین دانشهایی را بزک کرده و اسلامی جلوه دهیم و آن را منبعی همطراز عقل دینی بدانیم. در مقابل به تفکیکیها این پاسخ داده شده که غیراسلامی بودن برخی مبادی و مبانی این دانشها به معنی ضد اسلامی بودن ذات این دانشها نیست و ذات آنها بر عقل و فطرت استوار شده که شرع هم مؤید آن است و ما نه به قصد بزک کردن، بلکه به قصد بومی کردن به سراغ آنها رفتهایم. حال آیا میتوان همین اشکال را متوجه مدافعان فلسفه اسلامی کرد که حامی اسلامیسازی علوم هستند و از آنان پرسید چرا دانشهای نوین غربی را که مخالفتی با عقل و فطرت ندارند و شرع نیز در مقابل آنها سکوت کرده، میخواهید اسلامی کنید و از اساس، زیر سؤال ببرید؟
البته طبیعی است که این پرسشها متوجه تفکیکیهایی که حامی اسلامیکردن علوم انسانی هستند نمیشود و آنها از مبنای واحدی در هر دو موضع برخوردارند. اما همانگونه که گفتیم، منادیان اصلی اسلامیسازی علوم انسانی، تفکیکی (معارفی) نیستند.
مسأله دیگری که میتوان حول همین موضوع مطرح کرد این است که نگاه اغلب حامیان اسلامیسازی علوم انسانی به غرب باستان مثبت بوده و با آنها دیالوگ کرده و یافتههای فلسفی آنان را مقبول دانستهاند و دستکم هیچ نگاه منفی به آنان نداشتهاند و در عوض، به غرب جدید نگاه منفی پیشینی و پسینی دارند و از موضع تقابل و عناد، وارد دیالوگ با یافتهها و دانش نوین آنان میشوند؛ حتی دانشهایی که نسبت به گزارههای دینی ما لابشرط هستند. بدیهی است که این تغییر نگرش، معلول قرنها استعمار و جنگ صلیبی و اسلامستیزی مفرط غربیان و دههها چالش میان نظام سیاسی ایران با غرب بوده است. سایه این تنشهای سیاسی و دینی، هنوز هم بر روند تبادل علمی میان ما و غرب سنگینی میکند. این را هم باید بررسی کرد که آیا این تغییر نگرش، مختص فضای خاص ما در ایران است و یا دیگر جوامع اسلامی نیز از چنین مسألهای متأثر و برخوردار بودهاند.
این مسائل و موضوعات میتواند در طرح بحث «اسلامی کردن علوم انسانی» و به تبع آن، در تبیین چیستی «وحدت حوزه و دانشگاه» مؤثر و دخیل باشد.