آیت الله دکتر سیدمصطفی محقق داماد
به خاطر دارم حدود سالهای 39ـ40 آغاز سال تحصیلی حوزه بود. داشتن حق انتخاب استاد برای طلبه، یکی از امتیازات نظام حوزوی است که هر کس میتواند استاد را ارزیابی کند و سپس ادامه دهد. وجود اساتید متعدد، فضای انتخاب را برای طلاب باز میکند. این جانب برای فرا آموختن کتاب «مکاسب» شیخ انصاری به یکی از دروس مشهوری رفتم که طلاب کثیری شرکت میکردند. پدرم از من پرسید: «برای مکاسب به درس کی میروی؟» پاسخ دادم: «به فلان درس.» او که به صراحت لهجه شهرت داشت، بلافاصله گفت: « او که مکاسب را نمیفهمد!»
خدایش غریق رحمت فرماید که در این امر و در بسیاری امور دیگر، راهنمایی برای ما بود که گاهگاه با روشنگریهای صریحانه و نقادیهای قداست شکنانه، مسلّمات و جزمیّات ما را دگرگون میکرد و اینک در این مقطع از عمر خویش به مغز استخوانم درک کردهام که چه بسا فلاکتها و بدبختیها عارض آدمی میشود که معلول جزمیات اوست؛ جزمیاتی که ناشی از عدم نقد فرآوردههای ذهنی انسان است. فکر میکنم «محاسبه و مراقبه» که در علم اخلاق گفتهاند، به همین معناست که آدمی همواره بایست نقاد خویش باشد و موضوع نقد خویش را قبل از اعمال و کردار جوارحی، اندوختههای ذهنی قرار دهد. هیچ باوری را خط قرمز نقد خویش نداند؛ موجودی پویا و متکامل باشد، نه متوقف و منجمد، رشد کندو بر و میوه بدهد، نه بپوسدتا اورا بسوزانند.پس از نقد افکار و اندیشههایش به خواستهها وگرایشهای خویش بپردازد و دانه به دانه با میزان عقل و خرد ارزیابی کند.
به تجربه برای همه ثابت شده است که جذبه شخصیتها، ارادتها، علائق و فریفتگیها چه آفاتی برای آدمیان داشته و دارد. منکر نیستم که عشق میتواند موجب رشد شود، ولی به نظر من یک شرط بسیار مهم و اساسی دارد، شرطش آن است که به جا افتد و مبتنی بر معرفت باشد.عشق همچون آتشی است که اگر در خانه افتد، موجب روشنایی است و اگر بیجا افتد، خانه وکاشانه را میسوزاند. اینجانب هرگز نمیتوانم نصایح آمده در غزل زیر مولوی را به اطلاقه بپذیرم، هرچند به نحو مقید قبول دارم؛ آنجا که میگوید:
اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
تو ابر بر او کش که به جز خصم قمر نیست
ای خشک درختی که در آن باغ نرستهست
وی خوار عزیزی که در این ظل شجر نیست
بگسل ز جز این عشق اگر درّ یتیمی
زیرا که جز این عشق تو را خویش و پدر نیست
در مذهب عشاق به بیماری مرگ است
هر جان که به هر روز از این رنج بتر نیست
در صورت هر کس که از آن رنگ بدیدی
میدان تو به تحقیق که از جنس بشر نیست
هر نی که بدیدی به میانش کمر عشق
تنگش تو به بر گیر که جز تنگ شکر نیست
شمس الحق تبریز چو در دام فکندت
منگر به چپ و راست که امکان حذر نیست!
اگر توصیه مولانا مبنی براجتناب از نگریستن به چپ و راست، عدم چون و چرا یعنی نقد ارادت خویش است، جای این سؤال از آن بزرگوار باقی است که: اگر چنین ارادتی، هرچند مراد شمس الحق تبریزباشد، نه مبتنی بر معرفت و صرفاً در یک کشش خلاصه شود، به جز اطاعت کورکورانه چه نتیجه و باری میتواند بدهد؟ به هرحال اجازه بفرمایید از این جمله معترضه بگذرم و نقل خاطره را دنبال کنم.
به حضورشان عرض کردم: «طلاب کثیری در درس ایشان شرکت میکنند.» فرمودند: «شرکت انبوهی از طلاب دلیل مهارت استاد و عمق او نمیشود؛ زیرا چه بسا بدان خاطر باشد که استاد مشکلات را مطرح نمیکند تا گرفتار حل آن گردد و طبعاً تلامذه با یک درس ساده مواجه میشوند و آن را بیشتر میپسندند.» آنگاه با جملهای عتابآمیز فرمودند: «تو نظر کارشناسانة مرا با نظر طلاب ابتدایی مقایسه میکنی؟!» مرابا استدلال قانع فرمودند.آنگاه پرسیدم: «پس به درس کی بروم؟» دو تن از شاگردانشان را نام بردند، فرمودند: «یکی آقای آشیخ حسینعلی(آیتالله منتظری طاب ثراه) و دیگری آقای آسید محمد حسین بهشتی.»
در مورد ایشان فرمودند: «بروید از ایشان بخواهید برای شما درس بگویند. نگذارید ایشان خلاصه در دبیرستان بشود.» با نگرانی و تأسف فرمودند: «حیف است ایشان از حوزه منفک گردند!»1
مهاجرت محصولات مکتب قم
این یک نظر است، درحالیکه برخی به خلاف نظر دارند، میگویند مطهریها، بهشتیها و... اگر در حوزه میماندند، مگر چه میشدند و چه میتوانستند بکنند؟ به یقین کارکرد آنان در محیط بیرون و فضای جهانی بیش از آن است که برای آنان در محیطهای سنتی امکان داشته است. گسترش اندیشه مطهری و هنگامهای که در بسط معارف اسلامی به پاکرده و ارائه نظام اندیشه اسلامی در آموزش و پرورش ازیک سو و در مرکز اروپا توسط بهشتی از سوی دیگر و قبضه کردن قلوب نسل جوان در خاورمیانه توسط امام موسی صدر و معرفی فلسفه اسلامی در قلب امریکا و کانادا توسط مهدی حائری یزدی آیا نتیجه مهاجرت نبوده است؟
داوری بسیار سخت است. البته به یک نکته میتوان اذعان نمود که تربیتیافتگان مکتب قم هر چند پس از مهاجرت از قم به وظیفه خویش عمل کردهاند و حدیث شریف را تحقق بخشیدهاندکه درباره شهر قم نقل شده است که: «منها تفیض العلم الی سائر البلاد فی مشارق الارض و مغاربها» ،این حقیقتی است غیر قابل انکار؛ ولی نمیتوان نادیده گرفت که در نتیجه همین مهاجرت محصولات مکتب قم بود که پس از چندی میبینیم حوزه قم روش مخصوص به خود را از دست میدهد و متأثر از سایر مکاتب میگردد.
به هیچ وجه نگارنده قصد ارزیابی ندارد و صرفاً میخواهد گزارش دهد. مجموع آثار و کردار حوزه قم را از آغاز تا حدود 5 دهه بعد اگر مورد ارزیابی قرار دهیم، خواهیم دید که این حوزه منوره نسبت به جمیع رشتههای علوم اسلامی (اعم از معقول و منقول) نظر داشته و عملا نه تنها به تحقیق، که به تبلیغ هم پرداخت و به تمام کلمه متکفل اندیشه شیعی بوده است.
قم در مدت مزبور آثار متعددی در رشتههای فقهی، اصولی، فلسفی، عرفانی، تاریخی، روائی، رجالی داشته است و در هر کدام از این رشتهها انصافا طرحی نو در انداخته و پیشرو بوده است؛ مثلا کتاب «المکاسب المحرمه» اثر امام خمینی(ره) حدود سالهای 1340 نخستین بار منتشر شد که طبعاً تألیف آن به سالهای بسیار قبل برمیگردد. شخص منصف باید این اثر را با آثار همتراز در سایر حوزهها در همان مقاطع مقایسه کند تا روش فقهی ویژه مکتب قم را دریابد.
کتاب مستطاب «تهذیب الاصول» تقریرات ایشان به قلم شیخ بزرگوار آیتالله جعفر سبحانی است. هر چند امروز آثار گوناگونی از مقرر محترم منتشر شده، ولی توجه به سن صاحب قلم و اینکه نخستین اثرشان در زمان تألیف بوده و نیز سن استادی که درسش تقریر شده، ما را به نشاط و هنگامه آن هنگام در حوزه قلم رهنمون میشود.
جلد اول کتاب مستطاب «القواعد الفقهیه» به قلم آیتالله مکارم شیرازی اولین بار در سال 1382 قمری منتشر شده که درآن تاریخ یک بازنگاری برای فقه شیعه تلقی میشود و از نظر تاریخ نگارش بر آثار دیگر در این زمینه سبقت دارد. مطالعه این کتاب مستطاب توسط یک فارغالتحصیل 35 ساله حوزه ایرانی قم نشان میدهد که اولاً از نگارش متن عربی ادیبانه و زیبایی برخوردار استکه ناگفته روشن است این نکته خود از جهاتی قابل توجه و تکریم است و ثانیاً کاملاً پیداست که نویسنده چه شوری در سر دارد و چه راه طولانی را آغازیده که در تاریخ نگارش این سطور برخی تحقق یافته است. و ثالثاً در محتوای کتاب نظریاتی به چشم میخورد که نگارنده مدعی است برای نخستین بار در آثار فقهی مطرح میشود.2
دوره آثار کلامی ایشان با نگارشی بسیار روان و جذاب برای آن روز نسل جوان، پرکنندة جای خالی خود بودکه داوری در خصوص آن بدون مقایسه با موارد مشابه امکانپذیر نخواهد بود و ناسپاسی است که بدون توجه به زمان تألیف و شرایط خاص آن، به داوری پرداخت.کتاب «اصول فلسفه» همراه با پاورقیهای استاد مرتضی مطهری برای نخستین بار در همان ایام منتشر میشود که نه تنها طرح تألیف کاملا ابداعی است، که حاوی بسیار نظریات نو و جدیدی نیز در حکمت اسلامی است.3
در زمینه «تاریخ اسلام» و «تفسیر موضوعی قرآن مجید» تا قبل از آثار آیتالله جعفر سبحانی، اثر جذاب و خواندنی در دسترس عموم دیده نمیشود و هر چه وجود دارد، همان آثار قدیمی و یا شبه آنها برای خواص است؛ ولی کتاب مستطاب «فروغ ابدیت» در موضوع سیره نبوی به قلم ایشان در مجله وزین «درسهایی از مکتب اسلام»، حجت موجهی برای ارائه آثار ابداعی مکتب قم است.
سلسله مقالات «تفسیر قرآن» به قلم ایشان و آیتالله موسوی اردبیلی در آن دوران، طرحی نو بود در تفسیر قرآن نگاری که این بزرگواران در انداخته بودند. نگارنده اگر به این آثار اشاره میکند، به خاطر نشان دادن نمونهای از ابتکارات آن روزهای جوانیاش در حوزه علمیه قم است که نشاندهندة مکتب پروریده شده در این حوزه است، و اگر بخواهد متذکر تمام آثار فقهی و اصولی و کلامی الی الان گردد، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود.
فارسینگاری در مکتب قم
نگارش فارسی برای مکتب قم نه تنها نقص محسوب نمیشد، بلکه تا حدودی هنر نگارش به حساب میآمد. جالب است متذکر گردم که نگارش فارسی یکی از عناصرمکتب قم است که ظاهراً از همان روزهای نخستین مثبت ارزیابی شده بود. رمان «کودک اندلسی» به قلم مهدی حائری یزدی ـ فرزند آیتالله مؤسس ـ در بیست سالگی، در درون حوزه قم نشاندهندة گسترش افق فکری و احساس رسالت و مسئولیت در این مکتب است. در تاریخ تألیف این رساله وجیزه هیچ کس بر ایشان خرده نگرفته که چرا فارسی نگاشته است.
در تألیف تفسیر قرآن، نگارش فارسی در قم رواج یافت. تفسیر «روان جاوید» نوشته آیتالله میرزامحمد ثقفی تهرانی از فقهای فارغالتحصیل قم است. هرچند در تألیف آثار فقهی و اصولی به زبان فارسی توفیقی نداشت. صاحب این قلم که به فرزندی مکتب قم مفتخر است، در سنوات اخیر مکتوباتی در اختیار فارسیزبانان قرار داده است تا چه قبول افتد وچه در نظر آید.
بازسازی تفکر الهیات شیعی
مکتب قم در سالهای بعد موفقیت خود در روش بازسازی تفکر الهیات شیعی انصافاً در چندین اثر نشان داد. برخی آثار آیتالله منتظری(ره) را میتوان نمونهای از محصولات همین مکتب دانست. به نظر نگارنده این سطور رسالهای که ایشان در زمینه حقوق بشر و نیز در عنوان «نظام الحکم فی الاسلام» به رشته تحریر درآوردهاند، در مقایسه با «تنبیه الامه» مرحوم نایینی اگر از اهمیت بیشتری برخوردار نباشد، کمتر نیست. در زمینه حقوق بشر کار بسیار شده بود؛ ولی فقیهی در حد ایشان مفاهیم حقوق بشر جهانی را با متد فقهی سنتی مورد تحلیل قرار دادهاند که کسی برایشان سبقت نداشت.
به طور کلی تألیف کتب فقهی به دنبال دیگران وگام برداشتن در همان راهی که دیگران رفتهاند و طرحی که از شیخ طوسی تا به حال وجود داشته دنبال کردن و یکی از نظریات پیشین را «اقوی» و یا «اضعف» دانستن، هرچند به هرحال کار عظیمی است، ولی نمیتوان انکار کرد که اعظم ازآن، وقتی است که فقیهی همچون شیخ طوسی از ابتدا مسأله را تفقه کند و خشتها را از پایه بچیند و سقف را بر روی خشتهای نو نهاده بنا سازد. ایشان که خود درد بیحقوقی و پایمالی کرامت انسانی را در زندانها و غیر آن چشیده و به تمام معنی زجرکشیده و دردآشنا بود، در این آثار چنین هنگامهای به پا کردهاند.
سخن کوتاه کنم، به هرحال در مقطعی از تاریخ، چندین تن از فارغالتحصیلان حوزه قم، به هرجهت مهاجرت کردهاند وروی به دیار دیگر نهادهاند؛ ولی در فضای جدید به نوعی دیگر از خدمات علمی اشتغال و به موفقیتهای چشمگیری دست یافتهاند. و نیز آنان که به اقامت ادامه دادهاند، تمام تلاش خویش را در پایداری نسبت به مکتب قم مصروف داشتهاند.
اینک سؤال این است که: اشخاصی مانند مهدی حائری یزدی، مطهری، امام موسی صدر، مرحوم بهشتی با فکر برنامهریزی و مدیریت و تشکیلاتدهی همراه با قدرت فقهی و کلامی و یا امام موسی صدر با تفکر آزاداندیشانه و روحیه تسامح و تساهل، اگر در قم میماندند و همدرسان سابق خویش را تنها نمیگذاشتند و با استظهار یکدیگر، آرمانهای حوزه را دنبال و روش و مکتب را محافظت مینمودند، آیا محصول کار قم کنونی چندین برابر و شاید بگوئیم چیز متفاوتی دیگر نبود؟ آیا آرمان بازخوانی الهیات شیعه تحقق نمییافت؟ آیا امروز شاهد زدوده شدن و پالایش معارف والای اهل بیت عصمت(ع) از خرافات نبودیم؟ آیا دنیای امروز که تشنه معارف، معنویت و اخلاق است و از جنگ، دشمنی، ترور و وحشت رنج میبرد، گمشدة خویش را در محصولات قم نمییافت؟ آیا جهان از نرگس چشم قم پیام صحیح صلح و دوستی دریافت نمیکرد؟4
واقعاً نمیدانم پاسخ چیست. شاید پاسخ داده شود که: این افراد وقتی در فضای باز جدید قرار گرفتند، استعدادشان شکوفا شد و معلوم نیست در غیر این صورت، چه اتفاقی رخ میداد؛ زیرا ناگفته پیداست که دانش الهیات در چالش با نقد صریحانه مخالف رشد میکند. مباحثات درون حوزوی که میان دوستان همکیش و هممسلک و همتا دور میزند، بدان گونه نیست که جزمیات را به چالش بکشد و با سؤال و چون و چرا مواجه سازد، به قول ناصر خسرو:
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه صاف شد نه شکوفا شد
زیرا که سرخروی برون آمد
هرکو به سوی قاضی تنها شد
آیا قابل انکار است که گفتگوهای پروفسور هانری کربن با علامه طباطبایی، ایشان را به نوعی تفکر واداشته که هرگز بدون سؤالهای وی برای ایشان مطرح نبوده است؟ وقتی برخی نسبت به دوام گفتگوها به ایشان اعتراض کرده بودند، شنیده شد که فرمودند: «من که به دنیای غرب راهی ندارم، این تنها دریچهای است که برای من باز شده، بگذارید باز باشد!»
نگارنده به خاطر دارد در سال 1361 در تهران در «انجمن حکمت و فلسفه» میزبان هیأتی از متکلمان برجسته آلمانی مسیحی بودیم و پیرامون «سعادت در ادیان ابراهیمی» گفتگو کردیم؛ گفتگوهایی که برای هر دو سو بسیار مفید بود. رسانهها خبر این موضوع را اعلام کرده بودند. در همان ایام یکی از ذوات محترم حوزوی مرا دید و بلافاصله پرسید: «در اخبار آمده بود که هیأتی از متکلمان مسیحی به ایران آمدهاند و شما در گفتگوی با آنها شرکت داشتید. مگر مسیحیان هم متکلم و علم کلام دارند؟!»
طرح این گونه سؤال از سوی شخصی است با کمال حسن نیت و خلوص، ولی با طرز تفکری که از علم کلام، تنها متونی نظیر «شرح باب حادی عشر» فاضل مقداد و یا نهایتاً «تجرید الاعتقاد» خواجه طوسی را میشناسد و از هر گونه منبع دیگری به دور بوده و شاید تحت عنوان کتب ضلال اجتناب میکرده، کاملاً قابل توجیه است و بیگمان اگر با آموختن زبانهای خارجی به منابع آن سوی مرزها سری میزد و یا لااقل به پیشخان کتابفروشیهای روز نگاهی میانداخت، نگاهش گونهای دیگر بود.
آنچه اینجانب از قم گفتم، صرفاً وصف حال یک مقطع زمانی، یعنی دقیقاً چند سالی بود که آغاز طلبگی اینجانب محسوب میگشت؛ ولی بیان سالهای بعد را میگذارم برای وقتی دیگر و سخنی دیگر.
چون که گل رفت وگلستان درگذشت
نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقتی دگر
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
پینوشتها:
1. اینجانب به توصیه پدربزرگوار نزد آیتالله منتظری آمدم. ایشان که سالها بود مکاسب تدریس کرده بودند و به علت کثرت مشاغل بنا نداشتند «مکاسب» درس بگویند، با توصیه استادشان که مواجه شدند، بلافاصله فرمودند: «بسیار خوب، اتفاقاً پسرم محمد(شهید محمد منتظری) نیز میخواهد مکاسب بخواند. من برای شما شروع میکنم و شما با هم مباحثه کنید.» از آغاز مکاسب محرمه شروع فرمودند.
همزمان برای قسمت دوم مکاسب، حضور مرحوم بهشتی شرفیاب شدم، پیام استاد را مطرح کردم، قبول فرمودند که صبحهای اول وقت، قبل از وقت دبیرستان، در منزلشان برای من مکاسب بگویند. از اول «خیارات» شروع کردند و چندتن از دوستان نیز بعداً ملحق شدند. منزل ایشان بسیار محقر بود و در انتهای خیابانی قرار داشت که آن روز به خیابان بهروز معروف بود.
2. برای نمونه میتوان به قاعده «لاضرر» و قاعده «میسور» مراجعه کرد.
3. کتاب «فلسفتنا» اثر شهید بزرگوار سید محمد باقر صدر پس از سالها در حوزه نجف اشرف منتشر شد که چاپهای نخستین آن کتاب «اصول فلسفه» در فهرست منابع آن شمرده شده وکاملاً به حق است؛ زیرا مثلاً در بحث وحدت و کثرت، استاد مطهری نظری را ابداع کرده که حتی در آثار ملاصدرا هم یافت نمیشود؛ ولی همان نظر در کتاب «فلسفتنا» عیناً گرتهبرداری شده است. البته نمیتوان انکار کردکه مرحوم شهید صدردر کتاب «اقتصادنا» و «اسسالمنطقیه» پیشگامیهای فراوان دارند.
4 .حافظ گوید:
نرگس چشمت پیام جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم