تاریخ نهضت امام خمینی بیانگر حضور اقشار مختلف مردم در همراهی با آن است از زنان و مردان گرفته تا جوانان و دانشگاهیان و کارگران و کارمندان، برخی معتقدند که همراهی زنان از سال 57 شروع شد اما مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبایی در خاطره ای به حضور آنان از سال 50 اشاره دارد که خواندنی است.

به گزارش خبرنگار جماران، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبایی که همراهی با نهضت امام خمینی را در کارنامه خود به ثبت رسانده است، از تاریخ ورود بانوان به صف مبارزات و تظاهراتی که علیه رژیم شاه می شد، به نقل خاطره پرداخته است: 

 

برای اولین بار تظاهراتی که توسط زنان انجام شد و من اجازه آن را گرفتم سال 50 بود، من کلاس برای خانم ها داشتم که خانم دباغ هم جزو گردانندگان کلاس خانم ها بود، ما حسینیه عسکری را فرش کردیم و کلاس گذاشتیم برای خانم ها که قران درس بدهند. در فصل سه ماهه تابستان کلاس دایر کردیم و شعارهایی که اول از قران گرفتیم "و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها" اینها همه جزو سرودهای قرانی بود که خانم ها می خواندند و بعد ما رفتیم اجازه آن را بگیریم که نشد به امام خمینی نامه دادم البته ما آنجا از امام اجازه نگرفته بودیم و فقط قبلا سوال کرده بودیم که آیا اگر صدای زن از بلندگو بیرون بیاید و سرود بخواند جایز است؟ اجازه گرفتیم و پاسخ مثبت بود؛ فرمودند بخوانند اشکال ندارد آن اجازه را گرفته و کلاس قران خانم ها و آقایان را اینجا دایر کرده بودیم. در مسجد موسی بن جعفر (ع) آقای شیخ مهدی مجیدی بود که الان ساکن قم است و برای خانم ها نیز خانم دباغ و خانم نکویی و خانم خضریان و دخترشان که زن آسید علی اکبر محتشمی پور است که این سه از شاگردان آقای سعیدی بودند؛ وقتی که ما آمدیم اینها شاگردی ما را کردند. این مسائل سیاسی که مطرح شد بنا شد ما سه گروه چادری به خیابان راه بیندازیم. گروه های اول چادرهایشان حتما مشکی، گروه دوم رنگی و گروه سوم سفید. چادر را ما خودمان دادیم تا از حسینیه اصلی به مسجد موسی بن جعفر علیه السلام بیایند و بعد از آن از مسجد موسی بن جعفر علیه السلام اتوبوس گرفته بودیم تا اینها بروند به دماوند، آنجا باغ گرفته بودیم. همین آقای حسین شریعتمداری و آقای الویری بچه های انقلابی دماوند بودند و جا تهیه کرده بودند. جمعیت خانم ها چهار اتوبوس بود؛ در هر اتوبوس چهل نفر؛ در دماوند آنها را به گردشگاه و کوهنوردی بردند و در راه به آنها بستنی دادند. در حقیقت اردو روز تولد فاطمه زهرا سلام الله علیها بود؛ آن زمان روز زن نمی گفتند. اسمش را هم گذاشتیم روز زن و اعلام کردیم. مطالبی را که می گویم در روزنامه هاست و بعد از آن من را گرفتند و به کلانتری 14 بردند و در هر اتوبوس چهار نفر را گذاشته بودیم که همراهشان باشد. ما نتوانستیم با اینها برویم؛ بعداز ظهر که ما را آزاد کردند، با یک ماشین شخصی به دماوند رفتم و به آنها رسیدم. آنجا در باغ بزرگی به خانم ها ناهار دادند؛ آن موقع که تظاهرات را راه انداختیم؛ آشیخ مهدی حق پناه و امثال ایشان مخالفت کردند و پیش آقای شریعتمداری رفتند و گفتند که زنها جایز نیست که بیرون بیایند. ما از امام خمینی اجازه گرفتیم که تظاهرات زن جایز است و جمعیت به خیابان آمد؛ فصل امتحانات و ثبت نام بود؛ دخترهای سر برهنه هم که می خواستند رد شوند هم بودند؛ جلو را بستیم که خانم ها رد شوند. بنابراین تظاهرات زن ها از سال 50 شروع شد؛ نه سال 57 و به زنها جرأت دادند تا از خانه ها بیرون آمدند و تظاهرات کردند و شعار دادن از آنجا شروع شد. آن تاریخ ما مقید کردیم که فقط شعار دینی باشد؛ صلوات و لااله الا الله و سبحان الله بود؛ لذا سال 57 هم از اینجا که زن ها راه افتادند. در این باب من خیلی فحش شنیدم و این دیدگاه آن روز برای ما ضربه بزرگی بود حتی به نمازمان لطمه می زدند که نباید نماز برود که چرا زنان را بیرون می کشند. اینها مال آن سال ها بود که مطرح شد، اجمالا تظاهرات زن ها آنجا شروع شد و عکس هم برداشتند. کلانتری هم من را مواخذه کرد و حتی دعوایی هم در کلانتری کردم؛ رئیس کلانتری خیلی بی ادب بود و به من جسارت و توهین کرد به من گفتند: تو دو میلیون نفر جمعیت تو خیابان راه انداختی! سال 52 که من را گرفتند؛ جمعیت بیشتر شد. 6 تا ماشین بود که هر سال تولد فاطمه زهرا(س) راه می انداختم که از سال 50 شروع شد و تا 57 با مردم بودند. رئیس کلانتری سال 52 به من توهین کرد و من گفتم: کل مساحت اینجا 500 متر است اگر در هر متر مربع دو نفر هم بنشینند می شود هزار تا؛ دیوار و آبدارخانه هم دارد؛ اینها را که کم کنید مگر حامله باشند تا بشود دو هزار نفر و الا به میلیون نمی رسد؛ عصبانی شد و بنا کرد به فحش دادن. جمعیت ما اینقدر هم نبود؛ سال 57، شش اتوبوس شد؛ جمعیت خانم های محل ما خیلی زیاد شد و از همه جا بیشتر بود؛ چون متدینین بیشتر بودند البته از بالاشهری ها هم زن زیاد می آمد و حتی همراهشان سر برهنه هم می آمدند ولی مال محل ما همه چادری بودند لذا اگر شما عکس ها را هم ببینید؛ در کتاب ها و روزنامه ها چاپ شده است اینها همه حجاب دارند. چون در روزنامه در سال 57 نوشته شد که اینها از کجا آمدند؟ جلودار جمعیت هم خودم بودم. یک بار از سوی ساواک آمدند ولی احترام کردند چون آن موقع مرا ذی نفوذ می دانستند و تذکر دادند که شما سعی کنید از مواد منفجره و اسلحه استفاده نکنید و از این جور چیزها ما را می ترساندند. علتش هم این بود که آن پشت جای مسجد آیت الله ابطحی آقایانی بودند که کوچه هم الان به نام آنهاست که شهید شدند اینها بچه های خوبی بودند و رفتند مواد منفجره درست کنند که کشته شدند که کلانتری 14 بعدا فهمید. وابسته به مجاهدین بودند. وقتی که آمدند این موضوع را به ما گفتند ما هم واقعا بی خبر بودیم. آقای مطهری هم قبلا گفته بودند که ما اهل اسلحه و کشتار نیستیم. اطلاعات ساواک هم فکر می کردند که آنها به ما وابسته هستند و آمدند به ما هشدار دادند ما هم انکار کردیم خودشان هم تحقیق کردند و دیدند که آنها به ما وابسته نیستند. برای فوت آشیخ احمد کافی من در مشهد با جمعیت خودمان که هیئتی های قدیم ما بودند یک نفر به نام احمد کرمانی که بچه با جراتی بود را آوردیم وقتی که ما تشییع آقای کافی رفتیم جمعیت خیلی زیاد بود. اولین دفعه ای بود که من به آقای احمد کرمانی گفتم که بالا برو و مرگ بر شاه بگو او هم رفت و در حال حاضر در برخی جلسات که با هم هستیم از ما گله می کند و می گوید که آن روز ما را فرستادی که بگو مرگ بر شاه. آنجا ساواک ما را خواست با اینکه من ساکن تهران بودم. آقایی بود که اسمش الان یادم نیست من را بازداشت کرد خلاصه جالب اینجاست بعد از انقلاب خودش در زندان بود؛ گفت: من به تو آن سال ها محبت کردم تو هم به من محبت کن و همین کار را هم کردم آدم خوبی بود. بعد از انقلاب خانواده اش نزد من آمدند و گفتند که فلانی خواسته آزادش کنی؛ کمکش کردم البته فضا اجازه نمی داد؛ البته فکر نکنید که خیلی آدم  خوبی بوده است.

کتاب اخلاق و مبارزه؛ ص 544-548

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.