جی پلاس/ادای دین به مهدی باکری در سی و ششمین سالروز شهادتش؛
نایست، برو، سریع
آقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال ۶۳ در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش اصابت کرد، به جاودانگی رسید.
آقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال ۶۳ در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش اصابت کرد، به جاودانگی رسید.
ششم اسفند ۶۲ بود و عملیات خیبر، عملیاتی که با رشادت های حمید باکری و یارانش رقم خورد و پل حفظ شد، ترکش ها مامور شده بودند تا بر گلو و سر حمید زخم هایی کاری ایجاد کنند، زخم هایی که جوی خونی از او را بر خاک به راه انداختند و حمید را برای همیشه به مهمانی آسمانی ها بردند طوری که دیگر حتی تکه استخوانی هم از او برنگشت.
بانو امیرانی، همسر شهید حمید باکری می گوید: خیلی جدی به خواستگاری او جواب منفی داده بودم اما همه زندگی ام را مدیون همان چهار سال زندگی با حمید هستم.
شهید حمید باکری در آذر ماه سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد، او در کودکی مادرش را از دست داد و با برادرها و خواهرانش بزرگ شد. سال ها بعد معاون فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا شد و در عملیات خیبر در ششم اسفند ۶۲ به شهادت رسید.
آقا مهدی باکری که شهید شد، تازه آن جوان متوجه شد که توی همه آن روزها حقوقش را از حقوق شهردار می دادند.
شهید مهدی باکری در نامه ای که در هفت بند نوشته شده است فرماندهان زیر مجموعه خود را به نکته های مهم و ریزی یادآور شده است.
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد.
دو روز از خواندن خطبه عقد میان صفیه بانو و آقا مهدی گذشته بود که راهی جبهه شد،...
تا لحظاتی دیگر عملیات آغاز می شود و چشمان بچه ها از مناجات با خدا پف آلود که اصغر با خواندن شعر هادی و هدی خنده را بر لبان بچه ها می نشاند.
تازه ازدواج کرده بود و دنبال کار می گشت، وقتی وارد ساختمان شهرداری شد، با یک کاغذ امضا شده، مشغول به کار شد.