چند روزی همقدم با شهید دستواره-7
قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) و پیش بینی شهادتش
حسین که شهید شد، سید قبر کناری را نشان مادر داد و گفت: تا چند روز دیگر صاحب این قبر می آید.
حسین که شهید شد، سید قبر کناری را نشان مادر داد و گفت: تا چند روز دیگر صاحب این قبر می آید.
تماس گرفت و گفت: حاج خانم دعای توسل بگیرید و مرا حلال کنید.
کافی بود مأموریتی به او واگذار شود آن وقت تا پایان مأموریت دیگر پوتین از پایش در نمی آمد.
حاج رضا می گفت: حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَرَنی عَبدَاً!» حاج احمد حرف به من آموخته، همه چیز را او به من آموخت. این حرف شعار هم نیست. والله، حرف قلب من این است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر بشود.
حسین شهید شده بود و بانو گمان نمی کرد که حالا حالاها نوبت به حاج رضا برسد اما تنها دو روز از شهادت حسین می گذشت که حاجی هم رفت.
سرش را روی شانه شریعت زاده گذاشت و مانند ابر بهار بارید و صدای هق هق گریه اش فضا را پر کرد.
بی تحرکی سه ساله اش با سرازیر شدن اشکی برای سالار شهیدان، نویدی بود بر دل های خسته ای که چشم باز نکردنش آزارشان می داد.
دشمن بود و خاکریزی که شده بود قتلگاه بچه ها اما ناگهان صدای دلاوری در حال دویدن بر روی خاکریز به گوش رسید که ماشاءالله سرباز امام زمان، دشمن در حال فرار است، بلند شوید.