خاطرات همسر امام خمینی از بیماری امام

  • در فراق روح الله-14

    همسر امام خمینی از روزهای بیماری امام خمینی اینگونه نقل خاطره کرده اند: ظهر که رفتم در بیمارستان دیدم آقا صحبت می کند و‌‎ ‎‌بعضی مسائل را می گفت، یک نگاهی به همه کرد و گفت: بروید، بروید،‌‎ ‎‌می خواهم بخوابم.» هیچ وقت بعد از ظهر که می رفتیم، آقا اینجور نمی گفت.‌‎ ‎‌بعد از این کلام آقا، همه از اتاق بیرون آمدیم. آقا هم چشمها را روی هم‌‎ ‎‌گذاشت و خوابید. غروب که رفتم، دیدم که نفس دیگر به تلاطم افتاده بود و‌‎ ‎‌به قول دکترها، دیگر نفس نبود، مثل پتک بود. دست ایشان را گرفتم. دست ها‌‎ ‎‌یخ کرده بود.

  • در فراق روح الله-13

    همسر امام خمینی درباره روزهای بیماری امام اینگونه نقل خاطره می کند: من در زمان خلوتی صبح ها به‌‎ ‎‌بیمارستان می رفتم و احوال ایشان را می پرسیدم. ایشان هم از کسالت من‌‎ ‎‌می پرسیدند و می گفتند: «شما چطورید؟ پا نشو، راه نرو، پلّه بالا و پایین نکن.»‌‎ ‎‌آقا همیشه مواظب سلامتی من بودند. و همیشه در طول زمان حیاتشان هم‌‎ ‎‌خیلی مواظب بودند. در این ایام مدام به من می گفتند: «من می روم، دعا کن‌‎ ‎‌بروم.»

  • در فراق روح الله-12

    همسر امام خمینی درباره روزهای بیماری امام اینگونه نقل خاطره کرده است: بعد از اینکه فهمیدیم اطبا در رفت و آمد هستند و می گویند «عمل‌‎ ‎‌لازم است.» ما حواسمان را جمع کردیم. مدام به آقا می گفتم عمل نکنید، شما‌‎ ‎‌به آنها بگویید که من عمل نمی کنم، آخر شما قدرت عمل را ندارید. من‌‎ ‎‌خودم یک صفرا عمل کرده ام، می دانم عمل خیلی مشکل است. فرمودند:‌ «‎‌چکار بکنم؛ همه آنها می گویند باید عمل کنید.»‌