چند روزی همقدم با شهید خلعتی-5
آخرین پرده زندگی زهرا و مسعود
لندکروز که از راه رسید، تنها دستی به نشانه خداحافظی در فضا به حرکت در آمد و این آخرین تصویری بود که از حبیب در ذهن زهرا نقش بست...
لندکروز که از راه رسید، تنها دستی به نشانه خداحافظی در فضا به حرکت در آمد و این آخرین تصویری بود که از حبیب در ذهن زهرا نقش بست...
حبیب نامه ای را که به زبانی که خودش اختراع کرده بود نوشت و به علی داد تا به دستش برساند وقتی بانو نامه را باز کرد و دید که عاشقانه است از شدت خجالت می خواست نامه را پاره کند.
درگیری ها آغاز شده بود و جاده آبادان به ماهشهر با مردمی که بعضی بر دوچرخه سوار بودند، بعضی بر موتور و بعضی نیز پای پیاده بودند پر شده بود. هر کس سعی داشت به نوعی خود را از مهلکه نجات دهد.
با تشویق های خواهر بالاخره تصمیم گرفت تا جواب مثبت به درخواست حبیب دهد اما...
انقلاب پیروز شده بود اما هنوز زهرا مانند قبل هیچ حجابی نداشت تا اینکه مینا از میان دوستان نزدیک زهرا، حجاب را برای خود انتخاب و سعی کرد تا دوستانش را هم به این امر دعوت کند.