جی پلاس/ به مناسبت رحلت؛

روایت دعایی از مخالفتها و موافقتها با طلبگی او

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی در خاطراتش به مخالفتها و موافقتهایی پرداخته که با ورود او به حوزه علمیه صورت گرفت.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی در حالی که زیستی ساده و مهربانانه را پیشه خود کرده بود، در پانزدهم خرداد ماه سال 1401 به امام و مقتدای خود پیوست. او در گفت و گویی که سال ها پیش با او صورت گرفته بود، از مخالفت ها و موافقت های مادر و پدر و اطرافیانش برای ورود به حوزه علمیه چنین خاطره گویی کرده است: 

 

دبیرستان تقریبا‌‎ ‎‌تمام شده بود که به مدرسه معصومیه کرمان آمدم. در آن‌‎ ‎‌هنگام دو گروه با‌‎ ‎‌طلبه شدن من مخالفت کردند. یک گروه بستگان مادرم‎ ‎‌بودند که از سرنوشتِ پیوند مادرم با یک روحانی‌‎ ‎‌آزرده شده بودند چرا‌‎ ‎‌که بالاخره ازدواج آنها به جدایی انجامیده بود. پدر من انسان متدین،‎ ‎‌وارسته و شریفی بود ولی تقدیر چنین بود که بین آن دو جدایی بیفتد و ‌‎ ‎‌مرا‌‎ ‎‌از پدرم جدا‌‎ ‎‌کند. آنها‌‎ ‎‌مادرم را‌‎ ‎‌نصیحت می کردند که طلبه شدن و ‌‎ ‎‌روحانی شدن فرزندت چه سود دارد، تو چه سودی از روحانیون دیدی‌‎ ‎‌که می خواهی فرزندت را‌‎ ‎‌به سلک آنها‌‎ ‎‌در بیاوری و پیروی از آنها‌‎ ‎‌بکنی؟‌

‌‌

مادرم توجیهات خاص خودش را‌‎ ‎‌داشت و مرا‌‎ ‎‌تشویق می کرد. بخصوص چون علاقه مرا‌‎ ‎‌دیده بود، مخالفتی نشان نمی داد.‌‌‎

گروه دوم خویشان پدری بخصوص خود پدرم بود. وقتی شنید من ‌‎ ‎‌دبیرستان را‌‎ ‎‌رها‌‎ ‎‌کردم و به مدرسه معصومیه پیوستم در نامه ای به من ‌‎ ‎‌نوشت که من از روحانی شدن تو راضی نیستم. چرا‌‎ ‎‌که خودش از ‌‎ ‎‌سرنوشتی که در یزد داشت سر خورده بود و به دلیل بی مهری هایی که در ‌‎ ‎‌دوران رضاخان دیده و انزوایی که کشیده بود، فکر می کرد من در رشته و ‌‎ ‎‌پیشه دیگر می توانم خوشبخت تر باشم یا در موقعیت و مقام دیگر بهتر ‌‎ ‎‌می توانم پایبندی های اخلاقی، مذهبی و دینی خودم را‌‎ ‎‌قوی کنم و ‌‎ ‎‌خدمتگزار باشم و به تشکل های روحانی احتیاج نداشته باشم و در مجموع ‌‎ ‎‌بهتر به مردم خدمت کنم و مفیدتر باشم.‌

 

 شمادر مورد مخالفت پدرتان چه کار کردید؟‌

به هر حال در این موقعیت، به دلیل تقیدهای مذهبی که داشتم، ‌‎ ‎‌رضایت ایشان را‌‎ ‎‌شرط لازم و مخالفت با‌‎ ‎‌ایشان را‌‎ ‎‌خلاف شرع‎ ‎‌می دانستم. بنابراین مدتی به کسب روی‌‎ ‎‌آوردم و مدتی در تجارت خانه‎ ‎‌فرش که مرحوم اسماعیلی راوری در کرمان داشت، در یکی از ‌‎ ‎‌کاروانسراهای کرمان، کارمند دفتری شدم و به کار حسابداری پرداختم. ‌‎ ‎‌بعد از شش ماه به کمک مرحوم حاج علی اصغر شکیبی که از اخیار و ‌‎ ‎‌پاکان کرمان بودند و در آن زمان سرپرستی برق کرمان‌‎‌ را داشتند، در ‌‎ ‎‌قسمت حسابداری کارخانه برق کرمان وارد و حسابدار شدم. دو سال‎ ‎‌بدین ترتیب گذشت. در این دو سال سطوح اولیه درسی را‌‎ ‎‌تمام کردم. ‌‎ ‎‌یعنی هم طلبه بودم و هم کارمند. پس از آن به سطوح وسطی رسیدم. ‌‎ ‎شرایع و لمعه می خواندم که پدرم وقتی اشتیاق مرا‌‎ ‎‌دید و توصیه دیگران ‌‎ ‎‌را‌‎ ‎‌شنید پذیرفت که من رسما‌‎ ‎‌طلبه بشوم؛ از آن موقع عازم قم شدم

.‌

برشی از کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی؛ ص 40-42

دیدگاه تان را بنویسید