یادداشت؛
هیروشیما؛ نقطهای روی نقشه یا زخمی بر جان تاریخ؟
در طول هشت دههی گذشته، هیچ رئیسجمهور آمریکا حتی بهصورت نمادین، بابت این جنایت، از مردم ژاپن عذرخواهی نکرده است. هنوز هم در روایت رسمی ایالات متحده، بمباران اتمی هیروشیما نه «جنایت علیه بشریت»، بلکه «اقدامی ضروری برای نجات جانها» خوانده میشود. و اینجاست که هیروشیما، به آزمون روایت بدل میشود. آزمونی برای سیاست، برای اخلاق، برای حافظهی جمعی بشری.
آگوست، سالروز یکی از تلخترین و پرابهامترین لحظات تاریخ معاصر است: بمباران اتمی هیروشیما. رویدادی که نهفقط جان بیش از ۱۴۰ هزار انسان را گرفت، بلکه جهانی را برای همیشه به دو روایت تقسیم کرد؛ روایتهایی که نهفقط آغاز و پایانشان، بلکه نسبتشان با انسان، با قدرت، با تاریخ و با حقیقت، متفاوت است.
بامداد ششم آگوست ۱۹۴۵، بمبافکنی آمریکایی به خلبانی «پال تیبتز»، با هواپیمایی به نام «انولا گی» (نام مادرش)، از جزیرهی تینیان برخاست تا نخستین بمب اتمی تاریخ بشریت، با نام «پسرک»، را بر شهر هیروشیما فرو اندازد. پس از رهاسازی بمب، هواپیما یک دور کامل زد تا از انفجار عکس بگیرد و سپس به پایگاه بازگشت. تیبتز بعدها گفت: «بهجز پانزده دقیقهای که بالای هیروشیما بودیم، باقی پرواز کاملاً روتین و کسلکننده بود.»
سه روز بعد، دومین بمب، با نام «مرد چاق»، اینبار بر ناکازاکی فرود آمد. ناکازاکی حتی هدف اصلی آن روز نبود؛ مقصد، شهر کوکورا بود، اما ابرهای انبوه دید را محدود کردند و مرگ مسیر خود را تغییر داد.
اما آنچه از این دو پرتاب مرگبار در تاریخ باقی ماند، فقط خاکستر و ویرانی نبود؛ بلکه دو روایت کاملاً متضاد بود.
در روایت آمریکایی، ماجرا درست از همانجا پایان میگیرد که بمب فرود میآید: روایت پیروزی تکنولوژی، شکوه تصمیمات بزرگ، و نجات میلیونها نفر با یک اقدام «شجاعانه». این روایت داستانیست دربارهی دانشمندان نابغه، فرماندهان کاردان، و سیاستمدارانی که با ساخت بمب، به جنگ پایان دادند و جهان را نجات دادند. در این روایت، هیروشیما و ناکازاکی نه شهر، بلکه «نقطه»ای روی نقشهاند؛ تصویرهایی محو از بالا، بیانسان، بیصدا. فقط آمار، ارتفاع، قدرت انفجار. روایتی که با عکس هوایی تمام میشود و در موزههای آمریکا بهعنوان «دستاوردی نجاتبخش» به نمایش درمیآید.
اما در ژاپن، روایت از همان لحظهای آغاز میشود که بمب فرود میآید: از صدای انفجار، از شعلههایی که در یک لحظه، شهر را به جهنم بدل کردند. از انسانهایی که در کسری از ثانیه خاکستر شدند. از کودکانی که خانهشان را از دست دادند، و مادرانی که تنها پوست سوختهی فرزندانشان را در آغوش داشتند. این روایت، نه داستان پیشرفت، که تاریخ رنج است. نه نقطهی پایان جنگ، که نقطهی آغاز یک زخم.
در این روایت، زندگی ادامه دارد؛ با بازماندگان، با هیباکوشاها، با نسلی که سایهی تشعشع را در ژن و جان خود حمل میکنند. این داستان، روایتیست از التیام، از بازسازی شهری سوخته، و از باری سنگین که ننگ و سکوت، بر وجدان جهانی تحمیل کرده است.
در میان مورخان، بحثی دیرپاست که آیا باید بمبارانهای هیروشیما و ناگازاکی را آخرین اقدام جنگ جهانی دوم دانست یا نخستین گامهای جنگ سرد. روایت رسمی آمریکا میگوید استفاده از سلاح هستهای باعث پایان سریع جنگ شد و با بینیاز کردن ارتش آمریکا از حملهی زمینی به جزایر اصلی ژاپن، جان میلیونها نفر را نجات داد. اما مورخانی از دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به این دیدگاه شک کردند. بهگفتهی آنان، بمب نه برای پایان دادن به جنگ، بلکه برای مرعوب کردن اتحاد جماهیر شوروی به کار رفت. چراکه آمریکا و شوروی درست در آستانهی عبور از اتحادِ جنگی به دشمنیِ جنگ سرد بودند.
ژاپن، چند روز پیش از حملهی اتمی، عملاً تسلیم شده بود. و هنگامیکه ترومن برای دیدار با دیگر رهبران متفقین به پُتسدام آلمان رفت، دقیقاً در همان روز، آزمایش هستهای «ترینیتی» در نیومکزیکو انجام شد. دلایل فراوانی وجود دارد که باور کنیم ترومن، بمب را نه فقط برای شکست ژاپن، بلکه برای فرستادن پیامی به شوروی ارزشمند میدانست. او میدانست که پیروزی بر ژاپن قطعیست. نگاهش به آینده بود.
۲ میلیارد دلار در آن سالها هزینه شده بود. پایگاههایی ساخته شده بودند. شهرهایی اختصاصی برای پروژه شکل گرفته بودند. دهها هزار نفر درگیر برنامه بودند. دو بمب ساخته شده بود (و شاید اگر سه بمب وجود داشت، سه شهر هدف میگرفت). این غول عظیم، دیگر قابل توقف نبود. بمبها، بیش از آنکه علیه ژاپن باشند، آغاز یک بازی قدرت جدید بودند؛ آغازگر عصر جنگ سرد، نه پایانبخش جنگ جهانی دوم.
اما در میان همهی این تحلیلها، آنچه غایب است، یک عذرخواهی ساده است.
در طول هشت دههی گذشته، هیچ رئیسجمهور آمریکا حتی بهصورت نمادین، بابت این جنایت، از مردم ژاپن عذرخواهی نکرده است. هنوز هم در روایت رسمی ایالات متحده، بمباران اتمی هیروشیما نه «جنایت علیه بشریت»، بلکه «اقدامی ضروری برای نجات جانها» خوانده میشود.
و اینجاست که هیروشیما، به آزمون روایت بدل میشود. آزمونی برای سیاست، برای اخلاق، برای حافظهی جمعی بشری.
آیا میتوان مرگ دهها هزار انسان بیگناه را در قالب واژگان «نجات» بازنویسی کرد؟
آیا تکنولوژی، بیپاسخگو میماند، اگر با نام صلح، ویرانی بیافریند؟
آیا وجدان جهانی، فقط در برابر دشمنان رسمی میخروشد و در برابر دوستان خاموش میماند؟
شاید با یادآوری هیروشیما، بهتر بتوان فهمید چرا انتظار محکومیت جنایتهای غزه، از سوی همان قدرتی که هنوز از بمباران اتمی عذر نخواسته، انتظاری بیجاست.
کسی که رنج را در روایت خود جایی نمیدهد، طبیعتاً در برابر رنج امروز نیز تنها به محاسبهی قدرت مینگرد.
هیروشیما، فقط یک تاریخ نیست؛ یک هشدار است.
روایتی که مرگ را پایان جنگ دانست، و روایتی که رنج را آغاز تاریخ کرد.
مشاهده خبر در جماران