یادداشت سهند ایرانمهر/
اروپا و شکست اخلاقی در فلسفه پساجنگ
در غزه، همه نشانههای یک فاجعهی انسانی گسترده و عریان قابل مشاهده است: تخریب گستردهی زیرساختها، محاصرهی غذایی و دارویی، کوچ اجباری جمعی، کشتار بیتمایز، و قحطی مهندسیشده با این حال، اروپا، برخلاف واکنش پرشتاب و صریحش به بحران اوکراین، اینبار سکوتی پرتناقض پیشه کرده است. بیانیههایی محتاطانه، اظهاراتی دوپهلو، و گاه حتی مواضعی آشکارا محافظهکارانه که بیشتر بیانگر ملاحظات ائتلافهای امنیتی است تا وفاداری به ارزشهای اعلامشده.
به گزارش جماران؛ سهند ایرانمهر در یادداشت جدید خود نوشت:
پس از جنگ جهانی دوم، اروپا در تلاش برای بازیابی مشروعیت اخلاقی و بازسازی هویتی تازه، پروژهای فکری و سیاسی را آغاز کرد که هدف آن چیزی بیش از بازسازی اقتصادی یا تنظیم روابط دیپلماتیک بود. این پروژه، بر شانههای مفهوم «عبرت از تاریخ» بنا شد؛ حافظهی هولوکاست، انزجار از نژادپرستی، دفاع از آزادیهای مدنی، ترویج حقوق بشر، و تلاش برای بازداشتن نسلهای آینده از تکرار فاجعههایی که تمدن مدرن را در قرن بیستم به آستانه فروپاشی رسانده بودند.
در دهههای بعد، اروپا موفق شد این میراث را به گفتمان غالب بدل کند؛ در حقوق، در آموزش، در ادبیات، در رسانه، و در سیاست بینالملل. نتیجه این تقلا، چهرهای از اروپا بود که در آن، اخلاق جهانی، چندجانبهگرایی، و مسئولیت تاریخی، به بنیانهای سیاست خارجی بدل شده بودند. اما بحران غزه این دستگاه اخلاقی را در معرض آزمونی سخت قرار داده است.
در غزه، همه نشانههای یک فاجعهی انسانی گسترده و عریان قابل مشاهده است: تخریب گستردهی زیرساختها، محاصرهی غذایی و دارویی، کوچ اجباری جمعی، کشتار بیتمایز، و قحطی مهندسیشده با این حال، اروپا، برخلاف واکنش پرشتاب و صریحش به بحران اوکراین، اینبار سکوتی پرتناقض پیشه کرده است. بیانیههایی محتاطانه، اظهاراتی دوپهلو، و گاه حتی مواضعی آشکارا محافظهکارانه که بیشتر بیانگر ملاحظات ائتلافهای امنیتی است تا وفاداری به ارزشهای اعلامشده.
درست در همین لحظات، تنش لفظی میان جورجیا ملونی، نخستوزیر ایتالیا، و امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، پرده از ابعاد دیگری از این تناقض برداشت. مکرون، ایتالیا را «نفرتانگیز و غیرمسئول»توصیف کرد. ملونی هم در واکنشی کمسابقه، نهتنها از سیاستهای مهاجرتی کشورش دفاع بلکه فرانسه را به ریاکاری استعمارگرانه متهم کرد.
در ظاهر، این مشاجره لفظی، دعوای دیپلماتیک میان دو رویکرد متفاوت به سیاست خارجی اروپاست. اما در سطحی عمیقتر، این گفتوگو پرده از بحرانی میدارد که پیشتر تنها در خلوت اندیشمندان مطرح میشد: بحران تزلزل در فلسفهی سیاسی اروپا، زمانی که باید خود را در بحرانی واقعی چون غزه ثابت کند.
اروپا در مواجهه با حمله روسیه به اوکراین، بهسرعت یک روایت کامل و منسجم شکل داد: تجاوز، اشغال، مقاومت، قربانی، آزادی، عدالت. اما در مواجهه با غزه، روایت از هم پاشیده است و قربانی باید مدام اثبات کند که «بیگناه» و در معرض «محو و نابودی هدفمند»است.
این دوگانگی، پیش از آنکه تضاد در سیاست باشد، نشانگر شکاف درونی در فلسفه پساجنگ اروپا است. اگر بنیان پساجنگ بر ایده «هرگز دوباره» (Never again) به معنای عبرت گرفتن از جنگ ویرانگر جهانی استوار شده، آیا این «هرگز دوباره» فقط در اروپا و برای اروپاییها اعتبار دارد؟ چرا حافظهی هولوکاست، بهجای اینکه چراغ راه برای همه قربانیان خشونت و تبعیض باشد، امروز ابزاری شده برای سکوت در برابر جنایاتی که از حیث شدت و گستره، طنین همان خاطرات را در حافظه جهانی زنده میکنند؟
پاسخ آسانی برای این پرسش نیست، اما نشانهها نگرانکنندهاند. کشورهای اروپایی نظیر اسپانیا، نروژ و ایرلند، تلاشهایی برای شناسایی کشور مستقل فلسطین داشتهاند؛ اقدامی که میتوانست گامی در جهت بازیابی صداقت اخلاقی اروپا باشد. اما این تلاشها، در سطح اتحادیه اروپا حمایت جدی نیافتهاند. آلمان، با تمام تجربه تاریخیاش، هنوز در اتخاذ موضعی روشن دچار تردید است؛ و بسیاری دیگر از دولتها، عملاً در نوعی بیتحرکی یا مماشات سیاسی ماندهاند.
در سطح فلسفی، این وضعیت نشان میدهد که آموزههای اخلاقی و حقوقی پساجنگ اروپا دیگر نمیتوانند بدون پیوست عملی، مشروعیت خود را حفظ کنند. اگر عدالت جهانی، کرامت انسانی، و دفاع از آزادیها اصولی عاماند، نمیتوان آنها را تنها در جغرافیای خاص یا در برابر قدرتهای خاص بهکار برد. در غیر اینصورت، آنچه باقی میماند، صرفاً پوستهای از اخلاق است که با وزش نسیمی، از هم فرو میپاشد.
غزه، در این میان، نه فقط میدان یک تراژدی انسانی، که به عرصه آزمون اعتبار یک تمدن تبدیل شده؛ تمدنی که مدعی بود از ویرانههای جنگ، فلسفهای برای صلح و عدالت ساخته، اما امروز در حال نظاره آن ویرانهها، مورد پرسش قرار گرفته است.
مشاهده خبر در جماران